-𝑷𝒂𝒓𝒕 27-

2K 242 104
                                    

-خوشامدید آواتار بزرگ...،تنها آمده ایید؟!

براتون بگم که تا رسیدم دوتا لباس سیاه پوش جلوی منو گرفته بودن و واضحه بگم اصلا خوشم از نگاهشون نیومد...
میخواستم سوالش رو جواب بدم که صدای خشن تهیونگ پشت سرم بود...
+خیر...اون با منه!!!
نگاهیی به پشت انداختم چهره همشون نشون میداد که نگران منن...کمی عذاب وجدان گرفتم.. نامجون گفته بود اونجا اصلا از هم دیگه جدا نشیم...
نگاهم به تهیونگ افتاد...کل بدنم داغ شد...
خشمی که توی نگاهش بود...
نمیتونستم نگاهش کنم...
اون رسما چشماش قرمز بود...
-باشه سرورم بفرمایید از این طرف...
تهیونگ با قدم های محکم سمتم اومد و دستام رو محکم گرفت و فشار داد...
طوری که از دردش آهی از دهنم خارج شد...
+کافیه تکون بخوری یا حرف اضافه بزنی امگا...
خودم توی هیت بودم و با صدای آلفایی تهیونگ هیچ چیز به سودم نبود...سعی کردم ساکت باشم...باید دوباره از هیونگ قرص میگرفتم...
وارد قصر شدیم...
قصر،کاخ،هرچیزی که میخواین اسمش بزارین ولی اینقدر بزرگ با شکوه بود که اسم قصر کاخ فقط مثل خونه ایی بود برای این کاخ...
-سرم این طبقه مخصوص شما و اطرافیانتون هستند بفرمایید..
+میتونی بری!!!
تهیونگ نگاهش رو به بقیه انداخت و گفت...
+هوسوک تو برو اتاق گوشه سمت چپ...نامجون تو با جفتت برین گوشه اتاق سمت راست رو به روی اتاق هوسوک..
و شوگا تو با جیمین برین اتاق کنار هوسوک ماهم اتاق کنار نامجون میمونیم...
تهیونگ دستای منو گرفت و محکم توی اتاق پرت کرد...
+ازین اتاق بیرون نمیری!!!!
بعد درو محکم بست و رفت...
ثانیه بعد در اتاقم باز شد و جین هیونگ اومد...
#کوک فهمیدم وضعیت خرابه تهیونگ رفته این دارو رو بخوررر
کوک با صدای بغض دار گفت: هیووونگ چرا اینطوری میکنه؟؟
#خب حق داره خیلی ترسید توهم با اون همه سرعت بدون توجه رفتی...
کوک ادامه داد: وقتی اینطوری شوگا هیونگ گفت عصبانی شدممم
#باشه کوک میدونم تغصیر ماهم بود... هیچوقت سر خود کاریو انجام نده...
کوک: باااشش..تهیونگ کجا رفت؟؟
جین:با نامجون چندتا کار داشتن وسایل ها هم کمی دیگه میاین...این دارو رو بخور...
کوک: خیلی ممنون جین هیونگ...
#خواهش میکنم..راستی امشب مهمونی داریم حواست باشه قبل مهمونی باید دوباره قرص هیت هات رو بخوری...فقط
کوک:فقط چی؟!
#باید به تهیونگ بگی
کوک:نه نه نه هیونگ نه...
#باید بفهمه اون جفت توعه بفهمه هیتت رو ازش توی این موقعیت مخفی کردی اوضاع از همینی که هست بدتر میشهه
کوک: هیونگ خودم میدونم چیکار کنم فقط اون دارو رو بده
#تهیونگ راست میگفت تو خیلی لجبازی...
جین دارو رو دست کوکی داد و به سمت در رفت و گفت...
این به ضررته کوک...
.
.
.
نزدیک به شب مهمونی می‌شدیم و تهیونگ هنوز نیومده بود
صدای در اومد و من فکر کردم تهیونگه سری رفتم توی دست شویی که نشون ندم همش متنظرش بودم...
اما با صدای جیمین کل افکارم بهم ریخت....
+کووووک چرا هنوز اماده نیستییییی!!!!فقط دو ساعت مونده...
-عای جیمین بیا برو از من یک آدم جدید میشناسی هیچکی کوکیو بعد نمی‌شناسه...
+آها میگی ولت کنم با کت دامادی بیای آرهه؟؟
-اونقدرا هم خرر نیستم!!!
+اتفاقن خری....خوب شد اینا لباس اینا برامون گذاشتن واسه مهمونی وگرنه نمیدونستم چطوری بیام!!
-جدی؟؟؟
+وای کوک یدونه لباس هست مخصوص تو چون اندازم نبود میارمش برای تووو
-اینقدر کونت بزرگه بایدم این بشه!!
+اصلا گیریم کونم بزرگه بهتر تو هی کون نداری...قدم فقط مشکل بود....
-آخی جمن شییییی کون منو ندیدی که داری زر میزنی آخییی کوتوله...
کاشکی این حرفو نمیگفتم...
چون دستای جیمین کاملا داشت خفم میکرد...‌

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now