-𝑷𝒂𝒓𝒕 13-

2.1K 267 28
                                    

صدای پرنده ها میومد و آفتاب داخل اتاق میتابید..
آروم چشمام رو باز کردم یک چیزی روم سنگینی میکرد...
دستام رو برداشتم و چشمام رو مالیدم...
همین که چشمام رو باز کردم دستی دور کمرم پیچیده شده بود...
وااااااتتتتتتتتتتتتتت.....این دست کیههههه؟؟؟
خواستم سرم رو بچرخونم که گردنم بدجور تیر کشید طوری که انگار قطع شده بود...
دستم رو روی گردنم گذاشتم و داغی گردنم رو حس میکردم... انگار دستم داخل تنور گذاشته بودم...
یکم فکر کردم...
چه اتفاقی افتاده.....
واییییییییییی چرااااا لختنمممممممم.....
ته: میشه یکم آروم بشی؟!چقدر تکون میخوری!!!
وتف این صدای بم تهیونگهههههه
ته: پس میخواستی کی باشه؟!
وای این چطوری ذهن منو خوند؟؟؟؟؟
ته: مثلا مارکت کردم ها
کوک:تووووووو...خدایا....وای......بروووو.....بیییروووون...
ته: کوکی میشه یکم اروم باشی باور کن فقط یک مارک با رابطه کوچیک بود..
این چیگفت رابطه کوچیک...من...براش...چیز...کردم؟؟؟
همه چیز داره یادم میاد وای باید ازش فرار کنم...خدایا دیگ نمیتونم ببییینمششش
ته:بهتره این فکرت رو از ذهنت بندازی بیرون
کوک:میشعههه اینقدر ذهن منو نخوندی؟؟؟؟
ته بلند شد و روی تخت نشست و رو به روی کوکی نشست..
ته:منو ببیییین یه دیوار کوفتی فرض کن توی ذهنت ساختی و داری فکر میکنی امتحان کن....
کوک:اوه صبر کن
کوک داخل ذهنش: تهیونگ خیلی بیشوره سکسیع
کوک:چیزی شنیدی؟؟؟
ته نیشخندی زد....نه بیب نشنیدم..کوکیم بیا نزدیک...
خب من نه دلم لرزید...نه هیجان زده شدم....نه استرس گرفتما...و آروم خیلی ریلکس بدون استرس نزدیکش شدم..
تهیونگ گردنم رو کج کرد و اروم نزدیک شد و دستش رو روی گردنم گذاشت....وای اون دستش رو دقیقا روی مارکم گذاشت خیلی خیلی حس خوبیه..میتونستم دوباره بخوابم...دوباره نزدیک شد و اروم مارکم رو بوسید...
ته: مارکت خیلی قشنگ شده بیبیم...
کوک:واقعااا صبر کننننن!!!!
بدون اینکه بفهمم لختم به سمت حموم رفتم و توی آینه به مارکم خیره شدم...
قلبی که به صورت آتیش قرمز دورش چرخیده بود و وسط قلب نوشته شده...[کیم تهیونگ]...
معتلق به دارایی تهیونگ چیزی نیست که هرکسی بتونه جرعت داشته باشه اسمش رو بیاره...
نگاهم پایین رفت و خودمو لخت دیدم سرم رو به سمت در کشوندم و تهیونگ رو با حالتی که پوزخند داشت و لبش رو گاز میگرفت نگام میکرد..
کوک:جییییییییییغ گمممشوووو!!
به سرعت سمت در رفت و سریع درو بست میتونست از پشت در هم صدای نیشخند سکسیه تهیونگ رو هم ببینه..
این بشر چرا اینقدر سکسیع؟؟؟
ته: شاید چون هستم؟!
کوک:جیییییغ از ذهن من برو بیییروووون..
ته:خودت ذهنت بازه بببی..حموم بکن حولت رو پشت در میزارم..
کوک:باشه مرسی..
.
.
.
شوگا امروز بعد اینکه بیدار شد به دنبال هوسوک رفت..اون کیم تهیونگ احمق چطوری اینقدر احمقه؟؟؟؟چرا نمیفعمن توی وضعیت بدی قرار داریم؟؟؟امروز نامه‌ایی از سمت لواتاریا داشتیم... فرض کن چی بود؟ نوشته ایی با خون که تو صاحب آواتار نیستی...کیم اینو بیینه؟بگه تو صاحب جونگ کوک نیستی؟فکر کنم پک آتیش بگیره...
هوسوک رو دیدم که از دور داشت نزدیک میشد..
هوسوک:‌ یونگی وضعیت خطرناکی قرار داریم پنج تا از گرگینه های پک نامجون از بهترین ها کشته شده نامجون داره میاد اینجا جین داره پک رو اداره میکنه...تهیونگ کجاست؟؟؟
یونگ:هوسوک باید بریم دفترش صددرصد تا الان فهمیده نامه دست کای بوده و بهش داده تا الان باید سریع بریم اونجا....دنبالت گشتم که باهم بریم...
هوسوک:باشه باشه باشه عجله کنن..
.
.
.
اون احمق میگه که جونگ کوک مال من نیست؟!!!!!!!!!
بازی بدیو شروع کردی...

در اتاق زده شد و یونگی با هوسوک اومدن داخل و به سمت تهیونگ رفتن..
یونگی: نامجون هنوز نیومده؟؟؟
ته: برای چی بیاد؟؟؟؟؟؟
هوسوک: به پک نامجون حمله شده پنج نفر از بهترین افرادش کشته شدن جین داره مدیریت میکنه..
یونگ: جونگ کوک نمیتونه توی یک روز آموزش رو یاد بگیره ما خیلی عقب موندیم باید چکار کنیم؟؟؟؟
(توی ذهن تهیونگ)کوک:ته..ت..ته..تهه..کم..کمکم..کن

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ