-𝑷𝒂𝒓𝒕 7-

2.8K 319 31
                                    

بوسیدن لبام توسط جفتم یکی از بهترین حسای دنیا بود.....
حس خجالت....
حس سردی بدن لختم که با دستای گرم جفتم گرفته شده بود...
وقتی نفس کم اوردم مشتم رو اروم به سینش کوبوندم و اونم آروم با صدای میکیدن خاصی ازم جدا شد و داخل چشمام خیره شد...
+چشماتت...رنگ خاصی دارهه..لبات طعم بهشتت..
لب هاشو با زبونش خیس کرد و ادامه داد...
+لباساتو بپوش‌ نمیخوام واسه تمرین هات سرما بخوری...
با انگشت های کشیدش سرم رو بالا اورد و اروم بوسه کوچیکی روی لبام گذاشت و از حموم بیرون رفت...
نفسی که حبس کرده بودم رو رها کردم و به سمت حولم رفتم و بعد از پوشوندن خودم از حموم بیرون رفتم...
نگاهی انداختم که اونو داخل ترانس کوچیک اتاقم دیدم..
سریع به سمت کمد لباس هام رفتم و بعد از پوشیدن لباس به سمت میز رفتم....
همینطور که موهام رو شونه میکردم تهیونگ هم وارد اتاق شد و به سمتم اومد...
+بیب باید موهاتو خشک کنی،اون حوله رو بده من..
خب درسته شکه شدم...
شاید با شنیدن بیب گفتناش ضعف کردم...
اما از حالت شکه سریع درومدم و حوله رو به دستای تهیونگ دادم.. با لبخند خاصی منو نگاه میکرد و اروم حوله روی موهام میکشید و منو وارد رویای جدید کرد...
Kim taehung
شکه شدناش با شنیدن بیب گفتنام خیلی کیوت خوردنی بود...وقتی میبوسیدمش چشماش از چهار رنگ بودنش رو نمایی میکرد...نمیدونم چطوری کی این موجود کیوت منو اینقد تغییر داده بود... حوله رو اروم میکشیدم و داخل آینه نگاه کردم که چشماش رو بسته بود و لبخند کوچیکی روی لبای هولواییش بود..
اون واقعا یک فرشته بود....
-اممم میشه یدونه سوال بپرسم؟؟
کنجکاو شدم حوله رو کنار تخت گذاشتم و به سمتش برگشتم و اروم صندلیش رو به سمت خودم چرخوندم و داخل چشماش نگاه کردم....
Jeon Jungkook (Kim)
یعنی میشه ازش بخوام منو پیش جیمین ببره؟!
چند روزه ندیدمش و واقعا میترسم بلایی سرش اومده باشه...
این بحث ها به کنار میخوام بدونم جفت جیمین چه شخصیه میترسم قلب جیمینیم رو بشکونه...
-میشه..امم..ینی میتونم..جیمین رو ببینیم؟!
یکم اخماش توهم شد...دروغ میگم اگه بگم نترسیدم...
+اول بریم اشپزخونه چیزی بخور بعدش من میرم و اون موقعه بگو خدمتکار اسمش هیوجین عه اون میتونه نشونت بده اتاق جیمین کجاست.‌...
از خوشحالی میخاستم بالل در بیارم نمیدونم چطوری شد ولی محکم پریدم بغلش و بوس محکمی روی لپاش زدم....
خاک تو سرت جونگ کوک خاککک توووو سرتتت احمق چرااا مثللل دخترای لووووس کردییی احمق احمق احمققققق
ازش سریع جدا شدم و سرم رو انداختم پایین ولی به این معنی نیس که زیر چشمی اون نیشخندش رو ندیدم...
نزدیکم شد و لبامو محکم بوسیدد...
+شینطت با کیوت بازی واسم زیاد در نیار بیب یهو دیدی خوردمت....(جانگ شوک)
از شوک درومدم و بعد دستامو گرفت و منو به سمت آشپزخونه برد...
خدمتکارا با دیدن تهیونگ به سرعت تعظیم کردن و به سمت سفارش هایی که تهیونگ داد حرکت کردن....بعد از چند دقیقه داشتم از لیوان گرم خون آهو لذت می‌بردم...تا اینکه تهیونگ دوباره خدمتکارو صدا زد....
+هیوجین بیا اینجا
¥بله قربان
+بعد از صبحونه جونگ کوک رو سمت اتاق جیمین ببر...
¥چشم قربان...
با شنیدن این حرففف عرررر کوچیکییی زدممم و محکم دستامو به هم کوبوندم نگاهمو به تهیونگ دادم که با دیدن اخم های کوچیکش سرمو پایین گرفتم...
خدایییییی منننننن چند وقته جیمین رو ندیدممم ولی نمیفهمم چرا اینقد تهیونگ از ذوق های من عصبی میشه:(
تهیونگ با ی اخم خاصی میزو ترک کرد و بدون خدافزی رد شد...(بچم حسودهه)
خب بگم یکوچولو نالاحت شدمT-T ولی قراره جیمینی رو ببینم و بدونم جفتش کیههه*-* عررر
خب با شوق صبونم رو تموم کردم و سریع پیش هیوجینی که بهم معرفی کرده بودن رفتم....
+نوونااا
¥بله قربان
+اینجوری صدام نکننن:( نگاه من نونا صدات میکنم
هیوجین لبخندی زد و و لپ هامو کشیدد....
کیییوووووووووتتتتتت آخه منم دلم نمیاددد باهاتتت سرد حرففف بزنمممم وووییی وقتی سرمیز کیوت بازی دراوردی گفتم همش نگات کنم ولی از آقای کیم ترسیدددمممم....
هیوجین با شوق خاصی این حرفا رو واسه جونگ کوک می‌گفت و با دیدن چشمای درشتت مقابلش خنده‌ایی کرد...
+ووییییییییی نوناااا تو خیلییی کیوتیییی چرا از تهیونگ میترسیببی؟؟T-T
¥خب اون شخص قدرت مندی عع و تنها کسی ک تاحالا تونسته باهاش راحت حرف بزنه شما بودیننن..
+ینی تهیونگ با هیچکی حرف نمیزنهه؟:((
¥بدوو بعد میتونی این حرفارو باش بزنی و ازش بیشتر سوال کنی حالا بیا بریم اتاق جیمین نشونت بدم ک بعدش آقای مین میان پیشتون برای تمرین هاتون...
+وووییی جیممبینی^^

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now