گادفادر که صحبتش نصفه مونده بود با اخم محوی نگاهش کرد.

گ:باید قوانین این خونه و کار رو یاد بگیری.

ل:فاک به قوانینت،هری گفت تو خواستی من بیام ایتالیا،حالا میخوام بدونم من چه فایده ای برای تو یا هری دارم اصلا؟یه بره تو دسته ی گرگاتون کم داشتید؟

لویی مسخره کرد‌.گادفادر از پشت صندلیش بلند شد،همونطور که دستاش پشتش بود با قدمای آروم خودشو به صندلی رو به روی لویی رسوند.

گ:هری داشت قضیه رو طول میداد.

همونطور که مینشست و پاشو روی پای دیگش مینداخت گفت.

ل:چه قضیه ای؟

گ:یه آلفا نباید با کسی ازدواج کنه که نمیتونه توی کاری کمکش کنه،یه آلفا امگاش رو نیاز داره تا وقتی که نیست جایگاهش خالی نمونه،تو یه آدم معمولی ای ولی اون باهات ازدواج کرده و داشتن امگایی که همسرت نیست هم بین خانواده قابل قبول نیست،با این حال حاضر شدیم یه امگای خارج از ازدواج داشته باشه ولی ردش کرد،برای همین اینجایی.

لویی با گیجی نگاهش کرد.

ل:نه اینکه بفهمم آلفا و امگا چه ربطی دارن،یا اینکه بفهمم چرا هری امگا نداره،اینا چه ربطی به من داره؟

گ:هری باید یه امگا داشته باشه و اونم تویی.مگر اینکه هری به زودی امگای دیگه ای رو به من معرفی کنه.

ل:متوجه نیستی؟من حتی نمیفهمم تمام این مسخره بازیا و کلمات چین،خودت میگی یه آدم معمولی ام،پس چرا بیخیالم نمیشی؟قطعا تو هم نمیخوای یه آدم که نمیشناسی جزو نفرات خانوادت باشه پس چرا اینو تو مغز هری فرو نمیکنی و دونفرتون بیخیال من نمیشید.

گ:متوجه لطفی که در حقت شده نیستی.

ل:چه لطفی؟

لویی ناگهانی داد زد.

ل:زندگی ای که هری برام درست کرده لطفه؟یا اینکه وارد مافیا شدم لطفه؟

گادفادر چند ثانیه تو سکوت بهش نگاه کرد و از جاش بلند شد.

گ:چند نفر برای تعلیمت هستن،ترویس محافظ شخصیته و چهار تا محافظ دیگه هم داری،نیاز نیست بشناسیشون همینکه بدونی هستن کافیه.

ل:تعلیم؟

گادفادر دستاشو روی میزش گذاشت و کمی خم شد.

گ:هر مشکلی با تعلیم داری به هری بگو.من و اون توافقمون رو کردیم.

لویی با عصبانیت بلند شد.

ل:تو و هری،هردوتون ادمای روانی ای هستید که فقط دوست دارید دستور بدید.من نه میخوام تو این عمارت باشم و نه جزوی از خانواده ی عجیب تو.حتی نمیخوام همسر هری باشم.هیچکدوم از اینا رو نمیخوام و البته،فاک یو.

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now