63.Sympathy

1.6K 301 255
                                    

Writer Pov

با ترویس وارد خونه شد و به طرف آشپزخونه رفت. دوروز گذشته یا تو خونه یا دانشگاه در حال گریه بود.تقریبا نصف کلاس هاش هم نرفته بود و صرفا توی دانشگاه چرخیده بود و امروز دیگه خسته شده بود و ترجیح داده بود برگرده خونه.مطمئن بود بیشتر از این نمیتونه متیو رو ببینه و عادی رفتار کنه.

ل:یه مسکن بهم بده کیت‌.

کیفش رو روی زمین انداخت و با بی‌حالی یه صندلی رو عقب کشید و نشست.کیت که در حال آشپزی بود،قاشق رو کنار گذاشت و به طرف لویی برگشت.

ک:نمیخوای دکتر بری؟

لویی شونه هاشو بالا انداخت و یه دستشو زیر چونش گذاشت و بهش تکیه داد.

ل:خوبم.فقط یکم سردرده.

ک:یکم سردرد؟چشمات رو دیدی لویی؟قیافت چی؟صبح دوباره من بیدارت کردم که حقیقتا اتفاق عجیبیه،دانشگاه هم کم میری و الان هم برگشتی خونه!تا حالا ندیده بودم کلاسی رو از دست بدی.

ل:تو چرا برنامه دانشگاه رفتن منو میدونی؟

کیت نفسشو بیرون داد و همونطور که دنبال مسکن میگشت گفت.

ک:خودت جوابت رو میدونی.

لویی چشماشو چرخوند‌.

ل:اره، آلفا حتما دستور داده همتون برنامه زندگی منو حفظ باشید که دست از پا خطا نکنم.

کیت چیزی نگفت و چند دقیقه بعد قرص و لیوان آبی جلوی لویی گذاشت.

ک:اگر تا فردا بهتر نشی راهی ندارم،باید دکتر بری.آقا بفهمه کوتاهی کردم...

ل: آقا همین دوروز پیش هم بهم گیر داده که چرا حالم خوب نیست،نگران نباش،اگر امروز چیزی گفت خودم اوکیش میکنم.

کیت ابروهاشو بالا انداخت.

ک:اوه،متوجه نشدی؟

ل:چی رو؟

ک:آقا لندن نیست.

لویی اخم کرد.

ل:دوروزه برای برادر دوقلوی هری غذا درست کردی پس؟

کیت خندش گرفت.

ک:امروز رفت.

لویی اخمی کرد.

ل:نه اینکه از عدم حضورش خوشحال نباشم،ولی چی شده؟نمیشه حالا که انقدر لندن نیست کلا دیگه برنگرده؟

کیت ابروهاشو بالا انداخت.

ک:اینطوری در موردش صحبت نکن.

ل:باشه،حتما،یادم رفته بود پسرتو دوست داری.

لویی مسخره کرد.کیت واقعا هری رو مثل پسرش دوست داشت.برای لویی این مسخره بود.چطوری یه نفر میتونست هری رو دوست داشته باشه؟حتی آنه و دس هم دوستش داشتن!لویی قطعا ازش متتفر بود.دلیل حال این چند روزش هم ربطی به هری نداشت،هری واقعا چ....

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now