7.Brian

3.6K 633 348
                                    

Louis Pov

ل:کمکم کن فرار کنم.

ب:چی؟

با تعجب ازم پرسید.

ل:این استایلز رو بتونم رد کنم بعدی میاد.بعدیم که رد کنم نمیخوام حتی فکر کنم تروی چه بلایی سرم میاره.باید فرار کنم.تو که همه چیز این خونه رو میدونی،تعویض شیفت خدمتکارا و گاردا و هر چیز دیگه ای.

ب:این راه حلش نیست.فرار کردن هیچ مشکلی رو حل نمیکنه.

ل:مشکلی رو حل نمیکنه؟همینکه دیگه مجبور به ازدواج نباشم تمام مشکلاتم حل شدست.

ب:مشکل شما میشه زندگیتون،پولی که نمیتونید به دست بیارید،غذایی که نمیتونید بخورید.هرچیم که باشه تو این عمارت و راحت زندگی کردید.

ل:پول برمیدارم.اینا رو میشه حل کرد.

چشمامو رو هم فشردم و گفتم.

ب:اره ولی فقط برای یه مدتی.حتی اگر طولانی باشه ابدی نیست.و پدر شمام کسی نیست که ساکت بشینه،دنبالتون میگرده و اخرش هم پیداتون میکنه.

اشکام روی گونه هام ریخت و دیدم رو تار کرد.

ل:پس چکار کنم؟

برایان دستاشو از تو دستام دراورد و از تو جیبم که همیشه یه دستمال توش میذاشت،دستمال برداشت و اشکامو پاک کرد.

ب:این ضعف و نقطه ضعف نشون دادن بدتر از همه چیزه.

ل:نمیخوام باهاش ازدواج کنم.

برایان با ناراحتی بهم خیره شد و بعد بغلم کرد.با شوک دستام رو هوا موند و به دیوار که حالا به جای برایان رو به روم بود نگاه کردم و بعد از چند ثانیه که صدای نفس های برایان باعث شد آروم تر بشم منم دستامو دورش حلقه کردم.

برایان دستشو پشتم میکشید و دروغه بگم اگر حتی یکم آرومتر نشدم.

ل:چرا تا حالا بغلم نکرده بودی؟

خندید.

ب:چون جرعتشو نکرده بودم و تا این حد ناراحت ندیده بودمتون.

بدون توجه به لخت بودن بالا تنش خودمو بیشتر بهش چسبوندم.

ب:هرچیم که بشه،فرار کردن راه حل نیست.چون اخرش به همینجایی که هستید میرسید ولی با حال بدتر و زخمای بیشتر.به نظر من باید ازدواج رو قبول کنید.بعد از اون باید ببینید اون چطور ادمیه.شاید تونستید کاری کنید که خودش بخواد ازتون جدا بشه.ولی طول میکشه.

ل:باورش سخته که باید تا چند وقت دیگه دستای کسی رو بگیرم که فقط فامیلیشو میدونم و اسمش چند دقیقه پیش فهمیدم.

ب:چیزیه که باید باهاش کنار بیاید.نه فرار و نه مقاومت با وجود خانوادتون عقلانی نیست.

ل:تو هم باهام میای؟

My husband,My sir[L.S]Where stories live. Discover now