chapter twenty five-he was no longer alone

Start from the beginning
                                    

کارن به زینی که جلوی در ورودی ایستاده و استرس تمام بدنش رو پر کرده بود گفت و بعد از جلوش کنار رفت و لبخند مهربونی بهش زد. زین هم سرش رو تکون داد و تشکر کرد و وارد خونه شد. بعد از چند دقیقه جلوی در اتاق لیام بود. صدای پسر رو می‌شنید که داره برای خودش آواز میخونه، لبخندی زد و آروم در رو باز کرد.

لیام پشت میزش نشسته و همونطور که با دقت به تصویر خودش توی آیینه که سعی داشت خط چشم میزون و هم اندازه ای پشت هر دو چشمش بکشه، نگاه میکرد، موزیک گوش میداد و با صدای قشنگش اون رو میخوند.

زین فهمید بخاطر صدای موزیک پسر متوجه ورودش نشده، پس خودش هم چیزی نگفت و برای دقایق طولانی همونجا جلوی در ایستاد و به لیام نگاه کرد و از صداش لذت برد.

Tell me your lies
Because I just can't face it
It's you, it's you
It's you, It's you, it's you, It's you

زین لبش رو گاز گرفت و به لیام نزدیک شد، هدفون رو آروم از روی گوشش کنار زد و لاین بعدی رو خودش برای پسر خوند.

I won't, I won't, I won't
Cover my scars
I'll let 'em bleed

لیام اولش ترسید و توی جاش پرید و بعدش وقتی اون صدای آشنا تو گوشش پیچید آروم شد و از توی آیینه به زین که لب هاش رو کنار گوشش چسبونده بود خیره شد.

So my silence won't
Be mistaken for peace

لیام لبخند تلخی زد و زین دیگه ادامه نداد. یه گاز کوچیک از نرمی گوشش گرفت و صاف ایستاد. دست هاش رو روی شونه لیام گذاشت و از توی آیینه بهش نگاه کرد.

"دلم برات تنگ شده بود."

"فقط شونزده ساعته که همو ندیدیم."

"ولی انقدر زیاد بوده که بخوای ساعت هارو بشماری."

زین به سادگی گفت و لیام سرخ شد. مرد به سمت تخت خواب رفت و گوشه ای از اون نشست و وقتی نگاهش به حلقه ی لیام روی میز کناری افتاد اخمی کرد.

"میخواستم بهت بگم من چند تا باغ مدنظر دارم. اونا برای مراسم خیلی زیبان و فضاشون هم واقعا دل نشینه. بخاطر همین اگه تو دوست داری با هم...-"

"زین!"

لیام حرفش رو قطع کرد و زین نفس عمیقی کشید تا استرسش رو از بین ببره. حدس میزد پسر بخواد چی بگه، و این ناراحتش میکرد.

"بذار قبلش بگم که می‌دونم که دیروز تو از حرفات منظوری نداشتی و من رو خیلی دوست داری و من هم دوستت دارم..."

زین چشم هاش رو برای چند ثانیه بست. چرا فقط موقع عصبانیت خفه نشد و از لیام دور فاصله نگرفت؟

"ولی این خودخواهیه. ما باید امیدوار باشیم که درمان پیدا میشه، ولی واقع بین بودن هم خوبه. اگه پیدا نشه، تو خیلی ضربه ی بدی میخوری زین و اینکه دوست پسرت رو از دست بدی با اینکه همسرت رو از دست بدی خیلی متفاوته..."

Insomnia [Z.M]Where stories live. Discover now