کارن به زینی که جلوی در ورودی ایستاده و استرس تمام بدنش رو پر کرده بود گفت و بعد از جلوش کنار رفت و لبخند مهربونی بهش زد. زین هم سرش رو تکون داد و تشکر کرد و وارد خونه شد. بعد از چند دقیقه جلوی در اتاق لیام بود. صدای پسر رو میشنید که داره برای خودش آواز میخونه، لبخندی زد و آروم در رو باز کرد.
لیام پشت میزش نشسته و همونطور که با دقت به تصویر خودش توی آیینه که سعی داشت خط چشم میزون و هم اندازه ای پشت هر دو چشمش بکشه، نگاه میکرد، موزیک گوش میداد و با صدای قشنگش اون رو میخوند.
زین فهمید بخاطر صدای موزیک پسر متوجه ورودش نشده، پس خودش هم چیزی نگفت و برای دقایق طولانی همونجا جلوی در ایستاد و به لیام نگاه کرد و از صداش لذت برد.
Tell me your lies
Because I just can't face it
It's you, it's you
It's you, It's you, it's you, It's youزین لبش رو گاز گرفت و به لیام نزدیک شد، هدفون رو آروم از روی گوشش کنار زد و لاین بعدی رو خودش برای پسر خوند.
I won't, I won't, I won't
Cover my scars
I'll let 'em bleedلیام اولش ترسید و توی جاش پرید و بعدش وقتی اون صدای آشنا تو گوشش پیچید آروم شد و از توی آیینه به زین که لب هاش رو کنار گوشش چسبونده بود خیره شد.
So my silence won't
Be mistaken for peaceلیام لبخند تلخی زد و زین دیگه ادامه نداد. یه گاز کوچیک از نرمی گوشش گرفت و صاف ایستاد. دست هاش رو روی شونه لیام گذاشت و از توی آیینه بهش نگاه کرد.
"دلم برات تنگ شده بود."
"فقط شونزده ساعته که همو ندیدیم."
"ولی انقدر زیاد بوده که بخوای ساعت هارو بشماری."
زین به سادگی گفت و لیام سرخ شد. مرد به سمت تخت خواب رفت و گوشه ای از اون نشست و وقتی نگاهش به حلقه ی لیام روی میز کناری افتاد اخمی کرد.
"میخواستم بهت بگم من چند تا باغ مدنظر دارم. اونا برای مراسم خیلی زیبان و فضاشون هم واقعا دل نشینه. بخاطر همین اگه تو دوست داری با هم...-"
"زین!"
لیام حرفش رو قطع کرد و زین نفس عمیقی کشید تا استرسش رو از بین ببره. حدس میزد پسر بخواد چی بگه، و این ناراحتش میکرد.
"بذار قبلش بگم که میدونم که دیروز تو از حرفات منظوری نداشتی و من رو خیلی دوست داری و من هم دوستت دارم..."
زین چشم هاش رو برای چند ثانیه بست. چرا فقط موقع عصبانیت خفه نشد و از لیام دور فاصله نگرفت؟
"ولی این خودخواهیه. ما باید امیدوار باشیم که درمان پیدا میشه، ولی واقع بین بودن هم خوبه. اگه پیدا نشه، تو خیلی ضربه ی بدی میخوری زین و اینکه دوست پسرت رو از دست بدی با اینکه همسرت رو از دست بدی خیلی متفاوته..."
YOU ARE READING
Insomnia [Z.M]
Romanceلیامی که کل زندگیش تو یه خواننده ی معروف و دوست داشتنی به اسم زین مالیک خلاصه شده و حالا قراره یه سفر چند ماهه رو باهاش تجربه کنه... کاور:deborah_me@ [وضعیت:کامل شده!] 1 #ziam 1 #zaynmalik
chapter twenty five-he was no longer alone
Start from the beginning