chapter eight-good life

1.3K 313 524
                                    

چطور میشه با قاطعیت راجب مفید بودن زندگی نظر داد؟ چه اتفاقی میوفته که یه عده عاشق این زندگی میشن و عده ای دیگه با ناراحتی از سختی ها و بدی های زندگی میگن؟ برای ادامه دادن باید امید داشت، سوالی که پیش میاد اینه، چطور باید امید به دست آورد؟ چطور میشه در جواب سوال «از زندگیت لذت میبری؟» آره گفت؟

جواب یه کلمست. ریسک!
برای لذت بردن از زندگی باید بلد باشی ریسک کنی. باید بیخیال گذشته و آینده و اینکه «اگر چیزی که الان بهم لذت میده چند روز بعد حالم رو بد نکنه» بشی و فقط از لحظه ای که توش زندگی میکنی لذت ببری.

وقتی بی توجه به اون چه در آینده در انتظارته و اون چه پشت سر گذاشتی با این تفکر که هر ثانیه ای که میگذره بهترین فرصت برای لذت بردن از زندگیه، جلو بری،‌ خوشحالی.

شادی هم امید به زندگی و تلاش برای برد رو در پی داره و در نهایت بهت خوشبختی هدیه میکنه. پس ریسک کن. چون این تنها راه لذت بردن از زندگی، توی دنیایی که سراسر سیاهی و پلیدیه است.

***

"ولی بیا صادق باشیم. بازی من بهتر بود."

زین با پوزخند گفت و بعد به طرف ساک لباسی که همراه خودشون اورده بودن رفت و پیرهن طوسی رنگ چهارخونش رو بیرون اورد و به سمت اتاق دیگه ای که آلبرتو برای حمام و عوض کردن لباس ها بهشون داده بود حرکت کرد و بعد پیرهنی که تنش بود رو عوض‌ کرد.

"فکر کردم ما به این نتیجه رسیدیم که دیگه راجب مسابقه حرف نزنیم."

لیام با وجود اخم روی صورتش این رو به زبون آورد و بعد وقتی از‌ نبود زین توی اتاقی‌ که خودش حضور داشت مطمئن شد، پیرهنش و شلوارش رو با پیرهن قرمز رنگ و جین‌ مشکیش عوض کرد.

"این فقط تصمیم تو‌ بود، چون‌ نمیخواستی اعتراف کنی‌ کنترل ماشین از دستت در رفت و از‌ مسیر خارج شدی."

"اون یه کار عمدی بود،‌ من ترسیده بودم بلایی سر لاستیک ها اومده باشه پس کنار رفتم تا از سالم بودنشون مطمئن شم."

لیام غر زد و بعد سوییشرت قرمزش رو هم پوشید و‌ منتظر زین موند.

"اوه لیام حداقل یه دروغ قابل قبول بگو،‌ لاستیک ها قبل از شروع مسابقه چک شده بودن و هیچ مشکلی نداشتن."

"حالا هرچی. بحث کردن با من رو تموم کن زین مالیک."

زین از اتاق بیرون اومد و لباس های قدیمیش رو توی ساک پرت کرد و برای بار دیگه ای، با نشون دادن استایل جدیدش لیام رو‌ محو زیبایی خودش کرد، با اون‌ کت بلند طوسی رنگ زین واقعا محشر شده بود، البته خواننده جوان با همه لباس هاش محشر بنظر میرسید و خب...
مثل اینکه این وسط قرار بود قلب بیچاره ی لیام قربانی زیبایی الهه رو به روش با هر پوششی بشه.

Insomnia [Z.M]Where stories live. Discover now