chapter eighteen-Insomnia

Start from the beginning
                                    

"مرسی لیام."

لیام سرش رو پایین انداخته بود و صداش کمی گرفته تر از چند ثانیه قبل بنظر میرسید."برای چی؟اینکه با دکترم حرف زدم؟"

زین دستش رو بالا آورد و بین موهای فرفری لیام برد، اونها رو از جلوی صورتش کنار برد و به مژه های تقریبا خیس دوست پسرش خیره شد. خودش رو به لیام نزدیک تر کرد و بوسه ای پشت پلک چشم هاش گذاشت و میدونست همزمان با اینکارش قطره ای اشک روی گونه ی پسر ریخته اما تظاهر کرد متوجهش نشده.

"بخاطر همه چیز لیام. بخاطر اینکه داری بهم اعتماد میکنی، بخاطر اینکه به حرف هام اهمیت میدی، بخاطر به اشتراک گذاشتن بخشی از وجودت که پنهانش میکردی. من... حالا بیشتر از هر لحظه ای دوستت دارم هایی که بهم گفتی رو توی نگاهت، رفتارات و وجودت حس میکنم. درسته این تو بودی که عشق من رو باور کردی ولی این منم که حالا دارم بیشتر از قبل حس دوست داشته شدن رو ازت دریافت میکنم. منظورم اینه که با باور کردنم بهم بزرگترین هدیه رو دادی که یه نفر میتونه به معشوقش بده."

لیام از شنیدن حرف های زین لبخند درخشانی زد و دست هاش رو دور زین حلقه کرد. سرش رو روی سینه زین گذاشت و به خودش اجازه داد از آرامش وجود و حضور دوست پسرش لذت ببره و به هیچ چیز نگران کننده ای فکر نکنه.

"لیام؟"

"هوم؟"

"من دوستت دارم."

زین برای بار دوم توی امروز این جمله رو تکرار کرد و بعد موهای لیام رو بوسید.

"منم دوستت دارم."

لبخند بزرگی روی لب های جفتشون جا خوش کرده بود، شاید برای لیام اونقدرا هم واقعی و با اطمینان نبود اما بری زین فقط و فقط پر از حس خوب بود. حس شادی و سرزندگی. زین بعد مدت ها حس میکرد زندگیش کاملِ کامله و به هیچ چیز دیگه ای احتیاج نداره و این رو مدیون پسر توی آغوشش بود.

پس ترس ها و شک ها و تردید هارو کنار گذاشت و دستش رو زیر چونه دوست پسرش قرار داد و سر پسر رو بالا آورد نگاهی به لب های گوشتی و خواستنیش انداخت و بعد اونهارو بوسید طوری که انگار زنده موندنش به بوسیدن اون لب ها بستگی داره.

لب پایین پسر رو گاز گرفت و شروع به مک زدنشون کرد. با زبونش اونهارو لمس میکرد و بوسه خیسشون رو عمیق تر از قبل پیش میبرد. لیام به آرومی میبوسید و سعی میکرد باهاش همراه شه اما زین کنترل بوسه رو تو دستاش گرفته بود و نمیذاشت بوسه به آرومی لیام پیش بره.

اون عاشق لب های لیام بود و اگه میتونست تا ابد به بوسیدن پسر ادامه میداد و میدونست لیام هم اعتراضی نداره که بکنه. پس زبونش رو داخل دهن لیام برد و روی زبون لیام کشید. لیام ناله ی آرومی کرد که بین لب هاشون خفه شد و زین بازهم به بوسیدن ادامه داد تا وقتی که حس کرد نفس کم آورده و بعد عقب کشید‌.

Insomnia [Z.M]Where stories live. Discover now