chapter fifteen-breakfast

Start from the beginning
                                    

brought you daffodils in a pretty string
برات گل نرگس زردی پیچیده شده در یک ربان زیبا آوردم.

But they won't flower like they did last spring
اما اونها مثل بهار گذشته گل نمیدن.

And I wanna kiss you, make you feel alright
و من میخوام که ببوسمت تا احساس خوبی داشته باشی.

I'm just so tired to not share my nights
من خیلی خسته ام برای اینکه شبهام رو شریک بشم.

I wanna cry and I wanna love
من میخوام گریه کنم و عشق میخوام.

توی اولین صفحه مشکلی نداشت اما همین که خواست صفحه ی دوم رو چک کنه، صدای زنگ در اون رو به خودش اورد و باعث شد از کارش باز بمونه. از روی صندلی بلند شد و راهروی ورودی خونه رو طی کرد و بعد پشت در ایستاد نگاهی از چشمیِ در به بیرون انداخت  و وقتی همسایشون رو اون پشت دید با لبخند در رو باز کرد. کاترین هم به محض دیدن زین لبخندی زد و سلام کرد.

"اوه...سلام آقای مالیک. نمیدونم یادتون مونده یا نه ولی من کترینا مک نامارام، همسایتون. روز اولی که به اینجا اومدید هم باهم برخورد داشتیم."

معلوم بود کترینا انتظار دیدن لیام رو داشت. آخه اون همیشه کسی بود که جواب همسایه هارو میداد یا برای خریدهای کوچیک بیرون می‌رفت. از اونجایی که بیرون رفتن برای این کارها برای زین مثل یه عذاب میموند.

یعنی خب اون به طور کلی با بیرون رفتن مشکلی نداشت حتی ازش لذت هم می برد. مثل وقت هایی که برای ورزش با لیام به پارک می رفتند یا وقتی که همدیگه رو به یه قرار می‌برند.
وقتی به خونه آلیشا یا آلبرتو سر میزنند و حتی وقتی باهمدیگه پاساژ هارو زیر رو می کنند. اون حتی از پیاده روی های تنهاییش هم لذت میبرد.

اما با وجود همه این ها از اینکه بی برنامه یک دفعه وسط یه کاری بخواد بلند شه و برای چیز کوچیکی مثل خریدن شیر یا صحبت کردن با همسایه ای که با مهربونی ای که قابل تقدیر بود اما زین ازش بدش میومد، براشون غذا آورده بره بیرون اعصابش رو خورد می کرد. پس این کار هارو به لیام سپرد و خب اون هم مشکلی باهاشون نداشت که هیچ تازه لذت هم می‌برد.

"سلام کترینا. اوه اره تو رو یادم میاد."

"شت چرا انقدر صدات گرفته؟ سرما خوردی؟"

زین آروم خندید و با یاد آوری شب گذشته و سایز لیام خواست به کت بگه اون یه چیز بدتر از سرما رو خورده ولی در ازاش گفت: "نه. خب راستش من یکم از ارتفاع میترسم و دیشب با لیام توی شهربازی خیلی توی ارتفاع قرار گرفتیم. حدس میزنم بخاطر جیغ هایی که کشیدم صدام گرفته."

خنده مصنوعی ای رو در ادامه حرفش قرار داد و بعد از سرفه کوچیکی سعی کرد صداش رو صاف کنه و منتظر حرف اصلی کترین شد.

Insomnia [Z.M]Where stories live. Discover now