chapter twelve-first date

Start bij het begin
                                    

لیام خندید و با یه لحن بامزه این حقایق راجع به رابطشون رو به زبون آورد‌ که باعث شد زین از تو فکر در بیاد و اخم کوچولوش محو شه و لبخندی بزنه.

"آره، خیلی عجیب پیش رفتیم و احتمالا قبل از اینکه بریم سر قرار، باید ازدواج کنیم تا واقعا به الگوی بی نقصی که یه رابطه ی عادی طی می کنه گند زده باشیم."

زین با خنده اضافه کرد که باعث شد لیام دست هاش رو جلوی لب هاش بگیره و سعی در کنترل کردن خودش داشته باشه تا قهقهه نزنه.

"این واقعا بامزست زین، من که مشکلی باهاش ندارم."

"معلومه که نداری."

زین گفت و شونه هاش رو بالا انداخت. سرش رو به آرومی برای تاکید حرف قبلی لیام تکون داد و تره ای از موهاش که جلوی صورتش افتاده بود رو عقب فرستاد و لبخندش همچنان روی صورتش بود و بهش زیباسی می بخشید‌.

"ولی جدا از شوخی هم بنظرم این باحاله، که الگویی که بقیه ازش پیروی می کنن رو دنبال نکنیم. منظورم اینه که وقتی مثل بقیه ی مردم، عادی نیستیم همه چی خفن تر میشه و تو نمیتونی تو این مورد باهام مخالفت کنی. چون این حقیقت محضه‌.
کلا بنظرم کلمه ی عادی کلمه ی زیبایی نیست و حتی معنای زیبایی رو هم پشت خودش نداره، خاص بودن همیشه جذاب تر بوده، طوری که هیچکس حتی جرعت مقایسه این دو تا رو با هم نمیکنه.
همه میدونن خاص بودن بهتره. چون یه چیز خاص خاصه و یه چیز عادی عادیه. نمیدونم منظورم رو میفهمی یا نه؟ شاید ساده بنظر برسه اما در حقیقت ساده نیست، البته شاید هم هست. نمیدونم ولی در عین سادگی معنای خاصی رو پشت خودش داره و شاید بخاطر همینه که میگم سادگی خوب نیست، چون سخت پیش میاد یک نفر رو به فکر راجع به خودش وادار کنه و حتی وقتی یک نفر راجع بهش فکر میکنه میفهمه تهش خاص بودنه که سادگی رو زیبا کرده. پیچ در پیچ شد می دونم. ولی فقط می خوام بگم تمام زیباییِ یک چیز به خاص و مثل بقیه نبودنشه، چون اگر قرار باشه مثل بقیه باشه یه ساده ی عادی میشه."

"آره میدونم و اساس خاص شدن، متفاوت بودن و تلاش کردن برای اونه. اما این تفاوت و خاصی همیشه خوب نیست، من خودم ترجیح میدم یه ساده ی عادی باشم، تا یه متفاوت خاص. چون یه زندگی بی دردسر میخوام."

"خب خیلی از آدما همینن، که اگر همین نبودن تا این حد آدمای عادی ای که شبیه به همدیگه ان نداشتیم و خب هرکس یه سبک رو دوست داره و به یه شیوه ای زندگی میکنه و حدس میزنم تو اون کسی باشی که برنامه ریزی میکنی و با خراب شدنشون اذیت میشی و این دلیل علاقت به عادی بودنه، چون دنبال اتفاقات عجیب غریبی که در پی خاص بودن برات میوفته نیستی. تو آرامش می خوای و جز وقتی که عادی ای اون رو به دست نمیاری."

"آره و میتونم هزاران مثال براش بزنم و‌ بگم فقط عادی بودنه که برای من آرامش داره."

"یعنی رابطه ما آرامشی نداره؟"

Insomnia [Z.M]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu