💮پارت چهل و دوم💮

4.9K 919 141
                                    

-همش تقصیر توئه! اون وقتی که گفت میخوام این رشته مزخرف رو بخونم اگه میذاشتی یکی بزنم زیر گوشش الان این وضع رو نداشتیم !!!

کیونگ زیر چشمی نگاهی به پدرش کرد و بعد اروم لیوان اب تو دستش رو به لب هاش نزدیک کرد.

-اخه عکاسی هم شد درس؟ کارش اینه که اون دوربین وامونده رو بندازه گردنش و کوچه خیابون متر کنه! کجای دنیا به این میگن شغل؟

پدرش دوباره داد زد و کیونگ کم کم داشت ازاینکه باباش طوری رفتار میکنه که انگار خودش تو جمع حضور نداره کفری میشد.

-جای جالب قضیه اینه که حتی تو رشته ای هم که ادعا میکنه دوست داره خوب نمره نمیاره!

-من اینجا نشستما!!!

نتونست تحمل کنه و داد زد و اخمای باباش بیشتر از قبل تو هم رفت.

-بله متاسفانه اینجا نشستی و مفت خوری میکنی در حالی که من وقتی سن تو بودم دوتا جا کار میکردم!!! فرق تو با جونگ سو که مدیریت خوند و حالا داره تو یه شرکت خوب کار میکنه چیه؟ من حتی نصف پولی که خرج تو کردم رو خرج اون نکردم و حالا ببین چطوری داره تلافی میکنه!!! چرا یه کم شبیه برادرت نیستی؟

کیونگ زیر چشمی به خواهر کوچیکترش که داشت لحظه به لحظه بیشتر تو صندلیش فرو میرفت نگاهی کرد. میدونست که این حرف ها داره اونم میترسونه چون علایق اونم با سلیقه پدرشون جور درنمیومد.

-ببخشید که نمیتونم زندگیم رو بر پایه و اساس خواسته های شما بسازم، اما قول میدم در اینده کمک هاتون رو جبران کنم!!!

زیر لب با حرص گفت و خواست بلند شه که مادرش از زیر میز دستش رو چسبید. کیونگ اهی کشید و نگاه پر التماسی روونه مادرش کرد. هربار که میومد حرفاش رو بزنه و خودش رو خالی کنه مادرش خودش رو وسط مینداخت و جلوش رو میگرفت در حالی یه بار هم از کیونگ جلوی پدرش دفاع نکرده بود.

-همش تقصیر اون دوست عوضیته!!! از وقتی با اون اشنا شدی درسات افت کردن! نکنه چون اون نصفه دانشگاه رو ول کرده تو هم میخوای همینکارو کنی و مثل اون یه اشغال بی خاصیت بشی؟؟؟

چشمای کیونگ با شنیدن توهین هایی که داشت روونه دوست بی گناهش میشد گشاد شدن.

-درباره بکهیون اینجوری صحبت نکنید! اون روحشم از کارای من خبر نداره! اصلا این قضیه چه ربطی به اون داره؟

-خبر نداره؟ من و مادرت رو احمق فرض کردی؟ خیال میکنی نمیدونیم تمام وقتت رو با اون میگذرونی و اون بهت این گستاخی کردن ها رو یاد میده؟تا قبل اون حداقل درسات رو پاس میکردی و من حس نمیکردم دارم جای شهریه پولم رو اتیش میزنم... هرچه زودتر دوستیت رو با اون پسره ول تموم کنی زودتر میتونی...

-گفتم اینجوری راجب دوست من صحبت نکنید!

کیونگ با عصبانیت داد زد و بعد از جا بلند شد و با حرص دستش رو از بین انگشتای مادرش ازاد کرد. میدونست در واقع مادرشه که این ایده های مسخره راجب بک رو تو سر پدرش انداخته.

••💮SignMate💮•• Where stories live. Discover now