💮پارت چهاردهم💮

5.3K 982 106
                                    

بدون اینکه بخواد هر چند دقیقه یه بار نگاهش از روی جاده کشیده میشد به سمت بک که روی صندلی کمک راننده جا خوش کرده بود و درحالی که فقط یه گوشش هندزفیری داشت مشغول تندتند تایپ کردن یه چی تو گوشیش بود و گاه به گاه نخودی میخندید.

وقتی سوار ماشین شده بودن چان تصور کرده بود احتمالا تا وقتی برسن بک کلی وراجی میکنه و بی وقفه حرف میزنه اما حالا تمام حواس بک به گوشیش بود و چان به جای اینکه از سکوت ارامش بخش ماشین خوشحال باشه اعصابش به هم ریخته بود. حتی وقتی چان رسیده بود به چاپخونه و برای تحویل دادن طرح هاش و سرزنش دوباره صاحب اونجا از ماشین پیاده شده بود بک چنان غرق چت کردن بود که اصلا متوجه اش نشد.

اینم یکی از اثرات جدیدی بود که بک روش گذاشته بود. سکوت اذیتش میکرد...چیزی که فکر نمیکرد هیچوقت تجربه اش کنه.

اما این اتفاق فقط وقتی میافتاد که بک اون اطراف بود... شاید چون حالا یه جورایی میخواست با سروصداهای بک این سکوت پر بشه.

شاید چون فهمیده بود بک اگه بخواد میتونه یه بند حرف بزنه اما داره حرف زدن با یکی دیگه رو تو این لحظه به حرف زدن با چان ترجیح میده...

خودش گفته چان کسل کننده اس...یعنی علتش این بود؟

خودشم از جوری که داشت افکارش تو سرش پیشروی میکرد شوکه بود. اولین بار بود که بعد سالها کسی توجه اش رو جلب کرده بود و چان با وجود اینکه این قضیه اصلا با شرایط زندگی اش سازگار نبود واسش هیجان زده بود.

براش اینکه یه کسی بتونه توجهش رو جلب کنه درست مثل معجزه بود.

ادم ها همیشه براش یا زیادی احمق به نظر میرسیدن یا بی منطق...اینکه بخواد به یکی دقت کنه کم پیش میومد...

رابطه خودش و هانا هیچ وقت هیجانی نداشت و پر از ارامش یا شاید هم یکنواختی بود. اونها تقریبا از دوره راهنمایی چان با هم دوست بودن و وجود هانا تو زندگیش یه عنصر همیشگی بود.

وقتی هانا هم نشانش شد چان فقط این واقعیت رو به راحتی قبول کرد و اون روز به این نتیجه رسید که شاید هم نشان ادم ها اون کسی میشه که براش از همه مناسب تره و ظاهرا این قضیه ربطی به یه عشق دیوونه وار نداره.

حداقل واسه اون که خبری از اون کشش های عجیبی که بقیه ادعا میکردن حس میکنن نبود.

هانا از همه جهت مناسب بود. بهتر از هرکسی چان رو میشناخت و با تمام اخلاقیاتش اشنایی داشت... طرفدار سرسخت استعداد چان بود و کسی بود که پدرش رو راضی کرد اسپانسر چان بشه.

چان همون موقع همه افکاری که تو جامعه معمولا ناهنجار فرض میشدن رو کنار گذاشت.

دنیا داشت بهش میگفت اون گی نیس چطور میتونست با همچین چیزی در بیافته؟

••💮SignMate💮•• Where stories live. Discover now