💮پارت چهارم💮

6K 1.1K 248
                                    

-چرا جواب اون گوشی وامونده ات رو نمیدی اخه؟

کیونگ تو گوشی داد زد و باعث شد بک موبایل رو از گوشش فاصله بده.

-رییسم گوشیم رو ازم گرفت!

در حالی که به چان که روی مبل نشسته بود و داشت با لب تاپش یه غلطی میکرد چشم غره میرفت گفت.

کیونگ ابروهاش رو بالا داد.

-رییست به چه حقی باید گوشیت رو بگیره؟ مگه اون دفتر مجله فکسنی کاخ ریاست جمهوریه؟

بک اهی کشید. کیونگ حتی خبر نداشت بک سر کار جدید رفته.

-رفتم سر کار جدید...

اروم گفت.

-کار جدید؟ کجا؟ چی؟ من چرا بیخبرم!!!!؟؟؟؟

کیونگ رگباری پرسید. بک پوفی کشید.

-قهر نبودی مگه تو؟ اصلا چیکار داری من کجا میرم؟

کیونگ اخمی کرد.

-واقعا دوباره میخوای شروع کنی؟

با لحن خشکی گفت. بک یه کم فکر کرد.

-نه...غلط کردم...باز قهر نکن...

کیونگ خندید.

-حالا بگو چی شده؟

بک وارد اشپزخونه شد و تکیه اش رو داد به دیوارش.

-اومدم دستیار یه طراح مانگای خودشیفته و روانی شدم!

-صدای وامونده ات رو دارم میشنوم!

چان از هال داد زد و بک زبونش رو اورد بیرون و اداش رو دراورد.

-منم گفتم که بشنوی...

زیر لب با حرص گفت.

-با کی حرف میزنی؟

کیونگ که گیج شده بود پرسید.

-با همون الاغ...کیونگ نمیدونی چه ادم مزخرفیه! میخواد دست تو دماغش کنه یه ربع پلن براش میریزه بعد هم خط کش میندازه زاویه میگیره که یه وقت انگشتش کج نباشه...دارم خل میشم! نکنه منم عین این شم؟

کیونگ شروع کرد به خنده.

-ببین اگه تونست تو رو عوض کنه...من میام جلوش تعظیم میکنم و تا اخر عمر بردگی اش رو میکنم...احتمال اینکه تو گند بکشی به زندگی اون بیشتره...

بک با حرص لب هاش رو فشار داد روی هم.

-یعنی الان باید با من همدردی کنی! تو چه دوستی هستی؟؟

-دوستی که امیدواره عقل تو بیاد سر جاش...

-گمشو...اصلا قطع میکنم...

کیونگ خندید.

-اوکی...حالا جوش نیار...بک یه اتفاق عجیبی برام افتاده...

چشمای بک برقی از کنجکاوی زد.

-چه اتفاقی؟

صدای نفس عمیق کیونگ از پشت خط اومد.

••💮SignMate💮•• Where stories live. Discover now