پارت بیست و نهم

5K 1.1K 71
                                    

-چ... چی؟؟؟

سهون اه ارومی کشید.

-بیا بریم سر قرار... واسه چند ساعتم که شده بهم اخم نکن... ازم متنفر نباش... لبخند بزن حتی اگه زورکیه... فقط برای چند ساعت بذار بتونم تصور کنم که اگه داشتمت چه حسی داشت... فکر کنم بعد این همه مدت سردی اینو بهم بدهکار باشی... منم در عوض اخرش بهت یه خبر خوش میدم!

لوهان نمیدونست رنگش پریده یا قرمز شده. فقط تونست عین احمقا پلک بزنه و دهنش رو درست مثل یه ماهی باز و بسته کنه.

-من...

-نه نگو... یه بارم که شده نه نگو... فکر کن داری به یه ادم درمونده کمک میکنی... الان واقعا به این قرار احتیاج دارم... قول میدم از حدم زیاده روی نکنم...

لوهان نفس عمیقی کشید. قلبش داشت تند تند میزد.

وسوسه های لعنتی...

سهون دقیقا وقتی با این پیشنهاد کوفتیش پیداش شده بود که لوهان حس میکرد کم مونده دیوونه بشه و برای همین رد کردنش سخت تر از همیشه به نظر میرسید.

خسته بود...

روی قلبش احساس سنگینی میکرد...

سنگینی روی قلبش روز به روز بیشتر میشد و لوهان تا حالا یه بار هم برای رفعش اقدامی نکرده بود, اما حالا دلش میخواست برای چند ساعتم که شده همه چی رو فراموش کنه و برای اولین بار برای دل خودش دست به یه کاری بزنه.

باشه...

بدون اینکه به سهون نگاه کنه زمزمه کرد.

-چی؟

صدای پر از تعجب سهون باعث شد رنگ به رنگ بشه.

-میرم لباس عوض کنم...

خیلی مختصر گفت و درو رو صورت سهون بست.

سهون با بهت به در بسته خیره موند. وقتی داشت از پله ها میومد بالا احتمال اینکه لوهان خواسته اش رو قبول کنه براش به ده درصد رسیده بود... حتی وقتی این تصمیم رر گرفته بود نهایت امیدواریش زیر پنجاه درصد بود... و حالا خواسته اش قبول شده بود.

حالا باید چیکار میکرد؟؟؟

اصلا به بعدش فکر نکرده بود و الان هیچ ایده ای نداشت که برای اینکه به لوهان خوش بگذره باید چیکار کنه.

تو سرش تند تند چیزایی که لوهان دوست داشت رو مرور کرد و بعد لبخندی روی لب هاش نشست.

مطمئن بود که لوهان مدت هاس دست به این کار نزده.

با بی قراری روی پاهاش جلو عقب شد و بعد چون زیادی مضطرب شده بود شروع به قدم زدن جلوی در کرد.

کی باورش میشد اوه سهون، کسی که به پلیر بودن مشهوره واسه یه قرار عادی اینجوری استرس بگیره؟

••💮SignMate💮•• Where stories live. Discover now