Pancake | Kookmin {COMPLETED}

By blackstarWrites

227K 45.9K 16.1K

جیمین دلش می‌خواد از دست جئون جونگ‌کوک داد بزنه چون اون آدم نیست، بلای آسمونیه. چاپ شده توسط نشر مانگاشاپ #1... More

شروع کنیم؟
شخصیت ها
فالگیر قلابی
بالش
کابوس زنده
دستور شکلاتی
شماره اشتون هاوف
سرباز JK
مبارزه
گربه ها در حمام
احمق
زنده بمون جیمین
دعوت
سایه
هیجانات سیاه
رز طلایی
غریبه عصبی
دارم پرواز میکنم
سیب زمینی
بهم اعتماد داری؟
رز
دردسر
دست و پا چلفتی
دو تا پای برهنه
پیژامه گلدار
دستیار شعبده باز
شیون
بهتر از قرص خواب آور
سیاه و سفید
بابایی
ممنون
ریوجین
رئیس
دو‌ پنگوئن و اسلحه دوست‌داشتنی
دو پنگوئن و اسلحه دوست‌نداشتنی
همکار جدید
شیرفهم شدن
انجام شد
فرفریِ خنگ
فرشته نجات
نقشه
مربای عشق
بوسان بوی‌فرندز
البته که آماده‌ام
به خو‌شمزگی پنکیک
تموم کنیم؟
بهترین کاور
🥞چتِ لورفته‌🥞

نُچ

3.1K 827 337
By blackstarWrites

نق نقو باید قاضی این دادگاه باشه. اینو از چکش توی دستش متوجه میشم.

به هر طرف که نگاه میندازم جیمین میبینم. انگار جیمین های درونم همگی بیرون زدن و خودشونو به این دادگاه محاکمه رسوندن. اما خب نه، یکی باید زودتر از بقیه وارد شده باشه چون آویزون کردنم از سقف سالن قطعا کار اونه. مچ پاهام رو محکم طناب پیچ کرده و بعد سر طناب رو به جایی گره زده تا بین تمام جیمین هایی که نرمال روی صندلی نشستن، فقط من این طوری توی هوا تاب بخورم و بازوهام به طرف پایین افتاده باشن.

به نق نقو بیشتر از بقیه مشکوکم، این کارای کثیف فقط از عوضی تمام عیاری مثل ایشون ساخته ست.

" آقایون ساکت باشید لطفا! "

جیمین ها با بی نذاکتی زیر گوش همدیگه ورور میکنن. البته ماده گرگ زیاد عادت به حرف زدن نداره پس با یه شیرجه خودشو به منحرف میرسونه و با هم دست به یقه میشن، از اون طرف ترسو خسته از توضیح دادن لیست دلایلی که همیشه به سرعت نور ردیف میکنه، بالاخره استایلش رو تغییر میده و این بار با خوابوندن یه سیلی محکم زیر گوش رمانتیک خودش رو از حرف زدن خلاص میکنه.

جیمین ها دستهاشون رو تکون میدن و باهم بحث میکنن، بعضی ها سر پارتنرشون داد میزنن و شاخ و نشون میکشن. در کل فضا خیلی متشنج و خارج از کنترله و من در حالی که با بیچارگی به تصویر معلق این جماعت وحشی زل زدم، حتی روحمم خبر نداره چه خبره.

" بسه دیگه، خفه شین! "

طاقتم تموم میشه و صدام بالا میره. هر چند خبر خوبیه چون نهایتا وراجیشون به آخر میرسه و به خودشون میان. سالن محاکمه ساکت میشه و تنها چند ثانیه بعد نق نقو با صاف کردن گلوش، شروع به صحبت کردن میکنه:

" درک میکنم که همگی چقدر عصبانی هستید دوستان ولی ما همگی این جا جمع شدیم تا تکلیفمون رو با جیمین شی مشخصص کنیم. پس- " لحن رسمی و مودبش ناگهان تغییر میکنه " وحشی بازیو تموم کنین احمقا! باید این مردکو با دلایل منطقی و قرص بفرستیم آب خنک بخوره! "

این که به من اشاره میکنه، اخم به ابرو میکشم و تکرار میکنم " مردک؟ تو با منی؟ "

اما نق نقو تنها چند ثانیه نگاه سردشو به چشمهام پیوند میده و بعد سر سمت دیگه ای میچرخونه.

عصبی میخندم و داد میزنم:

" دقیقا چه گناهی از من سر زده که دارم تو دادگاه شما روانیا محاکمه میشم؟ "

نه تنها جوابی نمیگیرم، که حتی نارنگی درشتی با خشونت از بین انگشتهای ماده گرگ بیرون میپره و به طرف من پرواز میکنه. درست به منطقه حساسم برخورد میکنه و ناقص میشم. پسر، چه درد وحشتناکی داره! نفسم بند میاد!

دوباره شلوغ میشه و هر کسی شروع به حرف زدن میکنه اما این بار طرف حسابشون جیمین اصلیه که من باشم. کلی جیمین با ابروهای پیچ خورده نگاه های طلبکارشون رو به من دوختن و لبهاشون تندتند تکون میخوره که یعنی گند خیلی بزرگی زدم!

این بار نق نقو چکشش رو محکمتر میکوبه و از حنجره اش کمک میگیره:

" بتمرگین سر جاتون! "

چاره ای جز آروم گرفتن ندارن ولی هنوز طوری بهم زل زدن انگار قرار نیست برای جویدنم زیر دندونشون یک ثانیه هم معطل کنن.

این بار تن صدام رو پایین تر میارم چون راستش گرخیدم:

" بابا، من چی کار کردم که روحمم خبر نداره؟ "

همه دست ها عقب میرن و بین انگشتهای هر کدوم یه نارنگی درشت میبینم که به طرف من هدف گرفته شده. این یعنی قصد دارن دخلمو بیارن! نق نقو دستهاش رو بالا میاره:

" آروم، میخواین بزنین عقیمش کنین؟ اون وقت نه تنها به کوکی، که به هیچ کس دیگه نمیشه انداختش! "

چشمهام بعد از جا افتادن منظور نق نقو درشت میشن اما همین که دهن باز میکنم، رمانتیک به سمت آسمون زار میزنه:

" کوکی! کوکی من! "

ترسو که نمیدونم به چه دلیلی امروز دست بزنش راه افتاده، پس گردنی ناجوری به رمانتیک میزنه:

" وقارت کجا رفته؟ با متانت عربده بزن. کوکی ندیده! "

" پس من به خاطر اون اهریمن اینجام؟ "

منحرف سری از روی تاسف تکون میده:

" نه هویج، تو به خاطر این که نقشه های ما رو نقش بر آب کردی اینجایی. این همه وقت عرق ریختیم شما دو تا رو بهم برسونیم و تهش تو همه چیو به باد دادی... به همین راحتی! "

کم کم داره ترسناک میشه. تند تند پلک میزنم و به سوال پرسیدن ادامه میدم:

" چه گندی زدم؟ "

ترسو نظر میده " اگه مجبورش میکردیم یه کتاب مثل 'چگونه با دوست پسر خود رفتار کنیم' بخونه الآن توی این هچل نیفتاده بودیم... "

" این بابا تعطیل تر از این حرفهاست که با کتاب راه بیفته. نگاش کن، هنوز نفهمیده چیکار کرده که مثل گوشت قصابی از اون جا آویزونش کردم. " خب، پس همه چیز زیر سر ماده گرگه!

نگاه ملامت بار همگی به طرفم میاد. بزاقمو به سختی فرومیدم و از مخم کار میکشم.

" من و کوکی... "

" حق نداری بهش بگی کوکی وقتی مثل یه احمق صبر کردی تا از دستش بدی! " نق نقو چشمهاشو میچرخونه، اصلا ازم خوشش نمیاد.

قلبم به تپش میفته:

" منظورت چیه که از دستش دادم؟ "

" به قدر کافی واضح نیست؟ تو فقط دست دست کردی جیمین! "

جیمینی از اون طرف سالن ادامه میده:

" کوکی با محبت واست سوپ پخت، بغلت گرفت، مراقبت بود ولی تو فقط به خل بازیات ادامه دادی و چشماتو بستی... "

" چرا بهش نگفتی؟ "

نگاه نق نقو به سردی قطب جنوبه. تکرار میکنه:

" چرا بهش نگفتی دوسش داری؟ "

زبونم بند میاد. انگار مغزم داره روی شیب تپه قل میخوره. نمیفهمم چه بلایی سر جونگ کوک اومده که میگن از دستش دادم ولی این فکر که دیگه جونگ کوک توی زندگیم نیست، اذیتم میکنه.

" چرا وقتی بهت گفت دوستت داره، لال شدی؟ "

صبر کن، نکنه آدمای ریوجین بلایی سر جونگ کوک آوردن! پس چرا چیزی یادم نیست؟

" آخرین قدم به عهده تو بود جیمین و تو با ساکت موندنت همه چیزو خراب کردی! "

صدام به خاطر بغض، سخت بیرون میاد:

" کوکی کجاست؟ "

و در کمال شگفتی جواب میدن:

" پشت همین دره! "

یکباره تمام حالت غم و حزنم میره پی کارش و صورتم خالی میشه:

" پس چه زری میزنین که از دستش دادم؟ "

نیشخندهاشون توجهمو جلب میکنن. نگاه های توطئه آمیزشون رو سمت هم پاس میدن و یکی یکی از روی صندلی بلند میشن:

" برنامه این بود تا جایی که میتونیم گرمت کنیم. "

" گرمم کنین؟ دقیقا برای چی گرمم کنین؟ "

نق نقو چکشش رو روی میز جا میذاره و جلوتر از بقیه به سمت در حرکت میکنه. در همون حالت جوابم رو برمیگردونه:

" برای یه حادثه بزرگ و مهم! "

خون توی رگ هام منجمد میشه. با خودم فکر میکنم این بار دیگه چه خوابی واسم دیدن. فکر میکنم باز چه بلایی قراره سرم بیاد، اونم وقتی هنوز از این حالت کله پا درنیومدم و کلی ستاره دور سرم چرخ میزنن.

چشم به تصویر معکوس در میدوزم تا وقتی که آخرین جیمین از اون جا بیرون میره. هیچکدومشون حتی به دست و پا زدن هام توجه نشون ندادن. به من که میرسه، اصلا حال و حوصله ندارن چیزیو توضیح بدن!

صبر میکنم و تماشا میکنم.

" منتظر کسی هستی بیبی؟ "

از جا میپرم و همین باعث میشه ثانیه های بعدی رو در حال تاب خوردن باشم. جونگ کوک روی سطح چوبی میزی قرار داره که اگه سقوط کنم، دقیقا روش فرود میام. ماهیچه های گردنم رو کش میدم و جونگ کوک رو میبینم که کف میز دراز کشیده، بازو زیر سر گذاشته و پا روی پا انداخته. پیدا شدن یه لبخند دندون نما، تصویری روی که دارم تکمیل میکنه!

" آره، منتظر یه عوضی که از این وضعیت وحشتناک خلاصم کنه... "

یکی از بازوهاش از زیر سرش بیرون میاد و یه وسیله ظریف، کوچیک و براق نگاهمو طرف خودش میکشونه. یه ستاره برنده نینجایی بین انگشت اشاره و وسطش میدرخشه:

" من باید همون عوضی باشم که منتظرشی! "

یه دو دو تاچهارتای سریع باعث میشه دوهزاریم بیفته جونگ کوک قراره ستاره رو طرف طناب پرتاب کنه، طناب بریده بشه و من درست روی سینه اش سقوط کنم، پس قبل از این فاجعه، دست تکون میدم تا مانعش بشم " صبر کن- "

هرچند کار از کار گذشته و ستاره درست جلوی چشمهام پرواز میکنه. قبل از هر فرصتی برای فرار، جاذبه و جونگ کوک دست به دست هم میدن و من اون جام؛ صورتم توی شکمش فرو میره و پر و پاچه ام این ور و اون ور میفتن. این وسط بینیم داغون میشه.

" میمیری مثل آدم نجاتم بدی؟ " به شکم سفتش مشت میزنم و سعی میکنم بلند بشم. صورتمو از درد جمع میکنم چون وقتی میفتادم آرنجم بدجور به میز خورد.

" خاص تر این حرفام که بخوام مثل آدمیزاد رفتار کنم جیمین شی. "

" دقیقا. "

کنار میشینه و با گرفتن نوک دماغم مجبورم میکنه بالا رو نگاه کنم. قبلش، دستامو کنار میزنه تا همه چیو بررسی کنه. قبل از این که بزنم زیر دستش بینیمو ول میکنه و لپمو بین دو انگشتش میکشه:

" چیزی نیست... "

ولی من تحت تاثیر ادا اطوارش قرار نمیگیرم و با همون صورت خالی از احساس مستقیم به چشمهاش زل میزنم. جونگ کوک لبخندش رو بیشتر کش میده:

" خب دیگه وقتشه. "

" وقت چی؟ "

جواب نمیده که هیچ، مچ دستمو میکشه تا همراهش بلند بشم و روی میز بایستم. تکرار میکنم:

" قراره چه بلایی سرم بیا- " با زانو زدن جونگ کوک مقابل پام، فراموش میکنم میخواستم راجع به چی نق نق کنم. " داری چیکار میکنی؟ "

جونگ کوک عینک شبش رو با یک انگشت بالا میفرسته و از داخل جیب شلوارش، جعبه کوچیکی بیرون میاره:

" به زبون آدمیزاد میشه خواستگاری اما به زبون من میشه مال خودم کردنت. "

رمانیتک از اون بیرون جیغ بنفشی میزنه و مطمئنم تا پس افتادن فاصله ای نداره. سر تکون میدم تا حواسم سر جاش بیاد، جونگ کوک تای ابروش رو بالا مینداره:

" چیمی، باهام ازدواج میکنی؟ "

به مسیح قسم خشکم زده. نگاهم بین جعبه و چشمهای جونگ کوک که از پشت عینک شب روی من ثابت شدن، جا به جا میشه. پس اون شیاطین درون داشتن منو بابت نداشتن جونگ کوک احساساتی میکردن تا وقتی این طوری ازم خواستگاری کرد، بی برو برگرد بله رو بدم؟

" نچ! "

گل از گلش میشکفه و میخنده:

" تو گفتی اره؟! "

" بلایی سر گوشات اومده؟ گفتم نه! "

جونگ کوک بیشتر از پیش ذوق میکنه و میپره تا بغلم کنه " باورم نمیشه قبول کرده باشی! "

در حالی که دارم بین بازوهاش له میشم داد میزنم:

" نه قبول نکردم! نمیخوام! "

نجات پیدا نمیکنم که هیچ، جونگ کوک لبهاشو روی لبای من میذاره و با شادی منو میبوسه. دست و پا میزنم از آغوشش بیرون بپرم که ناگهان سرشو عقب میبره و-

" شی هیوک؟! "

اولین واکنشم کوبیدن دو دستم روی لبهام و گرد چشمام تا آخرین حد مجازه. جونگ کوکی این جا نیست و یه بنگ شی هیوک تپلی با عینک گرد محکم بغلم گرفته و لبخند میزنه. زار میزنم:

" تو که جونگ کوک بودی! "

" معلومه که جونگ کوکم عزیزم. "

مثل یه احمق صورتشو تماشا میکنم، کم مونده بزنم زیر گریه:

" چه بلایی سرت اومده؟ "

شی هیوک منو لای دستها و شکمش خفه میکنه:

" اومدم تو رو مال خودم کنم! "

من هیچ‌وقت همچین افکاری راجع به روانشناسم نداشتم، پس چرا همه چیز این‌ قدر پیچیده شده؟

شی هیوک در حالی که راه های فرار رو به روم بسته و داره کاملا لهم میکنه، با انگشتهای تپلش چعبه رو باز میکنه:

" انگشتتو بده به من جیمینی! "

پاهام توی هوا پرواز میکنن. آخرین دیوار مقاومتیم، یعنی کوبوندن سرم توی شکمش از بین میره و زورکی حلقه اش رو توی انگشتم فرو میکنه. بیشتر زور میزنم و درست قبل از فرو رفتن کامل حلقه توی انگشتم، از اون مرد کَنده میشم و اون طرف میز پرتاب میشم. سر خوردنم روی میز، جای حساس متوقف میشه، قبل از این که روی زمین بیفتم. تنها سر و گردنم از لبه میز آویزون میشن.

با سینه ای که به نفس‌نفس افتاده، التماس میکنم:

" جونگ کوک! "

شی هیوک با هر قدم میز چوبی رو می‌لرزونه. عجیبه اما وقتی بهم میرسه و دو پاش رو دو طرف بدنم میذاره، حس میکنم از این زاویه شبیه یه تایتانِ گنده‌بک مغرورانه شکارم کرده. حتی خنده هاش هم دیگه شبیه قبل آروم نیستن، وحشیانه به سمت هوا قهقهه میزنه و من این پایین میگرخم:

" تو دیگه مال منی پارک جیمین! "

با وحشت دستمو بلند میکنم تا اون حلقه کوفتی رو در بیارم و بکوبم توی ملاجش اما کائنات همیشه ثابت کرده بدبخت از این حرفهام که راه نجاتی پیش پام باشه؛ چون حلقه ای که شی هیوک بالاجبار دستم کرده، یه سوسک رنگین کمونیه که هنوز زنده‌ست و داره دست و پا میزنه!

تمام توانمو جمع میکنم و بلند ترین نعره ای رو که از حنجره ام برمیاد، میزنم:

" کمک! "












>>>>>>>>●<<<<<<<<

آخراشه ها، حالا هی ووت ندید :(


مغز جیمین، همین الآن:

Continue Reading

You'll Also Like

1.7K 329 12
اون پسر کله نارنگی قبلا یکی از بهترین دوستام بود..الان همکار،همخونه و همینطور دوست پسر داداش احمقم! اما چرا بین این همه آدم داداش من؟چرا از بین این ه...
5.7K 1.5K 9
نام : مزه عشق کاپل : کوکمین (ورس) ژانر : امگاورس ، درام ، عاشقانه دو آلفا ملاقات های تصادفی احساسات غیرقابل پیش بینی در نهایت گرفتاری در عشقی که ک...
71.2K 10.2K 35
: stray kiss مقدمه استری کیدز گروهیه که از کمپانی جی وای پی دبیو کرده از یه جایی به بعد یه چیزایی بینشون تغییر میکنه.... احساسات جا به جا میشن.... چ...
3.9K 1K 18
پرسیدی: «حواست کجاست جیمین؟» و نشد بگم: «تو، توی لعنتی همه‌شو یه جا برداشتی و هیچی نمونده، هیچی!» A short story for Namjoon and Jimin where they're m...