Why'd you only call me when y...

By KimizWorld

38.6K 3.9K 669

زین و لیام ، زوجِ جوون، با کلی مشکل و دردسر تو رابطشون... از زمانی که لیام اخراج شد ، همیشه به طرز وحشیانه و... More

Hi
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
17
18
19
20
21
22
23
24

16

1.1K 129 34
By KimizWorld

Liam's POV

نمیدونم چرا اینکارو کردم ، برگشتم به جایی که نباید باشم.ولی من به یکم تنهایی نیاز دارم ، بدون اینکه باری روی شونه هام باشه.میدونم ترک کردنش اشتباهه ولی ، من اینجام که خودمو درست کنم.از راه اشتباه ، البته.

شات اول،

وقتی اون ضربه روحی خورد من اونجا بودم.وقتی که دکتر گفت ما داریم صاحب بچه میشیم.من بهش میگفتم که چیزی نیست ، در صورتی که منظورم هیچ کدوم از اون کلمات نبود.

شات دوم،

من با این شرایط اوکی نیستم.دوست ندارم به این فکر کنم که شوهر من داره بچه یکی دیگرو حمل میکنه.اون ماله منه و تنها چیزیه که دارم.من نمیخام کسی بینمونو بهم بزنه.من دوسش دارم ، واقعن دارم.این فقط منم که نمیتونه بعضی وقتا با خودش کنار بیاد.

شات سوم،

من راجب خودمم فکر میکنم.من پول کافی ندارم که یه بچرو بزرگ کنم.این واسه من و زین کافیه ، ولی بیشتر نه.ولی اینم نمیتونم بزارم که اون بچه سقط بشه.من ازون مردای سنگدل نیستم،  اگرچه من بیشتر وقتا باهاش خشن بودم از وقتی که تو این جهنم گیر افتادم.

شات چهارم،

اینا همش تقصیر هریِ.اگه اون هیچوقت جذب زین نمیشد و هرروز راجش به من چرت و پرت نمیگفت ، من اونموقع اشتباه نمیکردم.من و زین باید مثل قبل خوب شیم.بی هیچ شک و تردیدی.آرزو میکنم که بتونم به اون روزی برگردم که تمام قلبمو بهش دادم.

شات پنجم،

الان من از هرکاری که کردم پشیمونم.من نباید ازش فرار میکردم.من نباید پشت سرش کارای اشتباهی میکردم.اون الان تو بدترین جای زندگیشه و تمام چیزی که نیاز داره منم.منه احمق.من باید برگردم خونه قبل ازینکه اون واسه خودش و اون بچه برنامه بریزه.

شات ششم،

ولی من اول نیاز دارم اون عوضی رو پیدا کنم.من نیاز دارم که مجبورش کنم تقاص تمام کاراییو که با زینِ من کرده پس بده.

Zayn's POV

"تو هرجوری که باشی من قبولت دارم."

آخرین جمله ایی رو که گفت یادم میارم.همش داره تو ذهنم تکرار میشه.اون گفت که مشکلی نداره ،با باردار بودن از کس دیگه.ولی پس چرا دوباره رفت؟ رفت بدون هیچ خداحافظی ، و همیشه اینجوری خواهد بود.من فکر میکردم اون اینجا کنارم میمونه ، واسه روز ها حتی هفته ها و ماه ها تا وقتی من این بچرو به دنیا بیارم.و الان چی؟اینا همش کصشره.

من واقعن خستم که اون بخواد برگرده و دوباره بره.و من این بچرو نمیخام اگه اون اینجا با من نباشه.حالا همه دارم میرن و دارم فکر میکنم که خودمم برم!

Liam's POV

میدونم که الان وقت برگشتن به خونست ، ولی پاهای خودم منو یاری به رفتن نمیکنه.ذهنم میدون جنگ شده.چیزایی میبینم که مربوط به اینجا و اونجا نیست.رنگا میچرخن.یه آدم دو نفر میشه.الکل منو داغ کرده.زین و میبینم با موهای آشفته که چهار تا مرد باهاشن ، ولی سرمو تکون میدم.گوشیمو از جیبم در میارم و تصمیم میگیرم به یکی یدونم زنگ بزنم.شماررو میگیرم و منتظر میمونم.

-:"زین."بعد از یک دیقه شروع میکنم چون اون هیچ حرفی نمیزنه و فقط صدای نفساشو میشنوم.

+:"خفه شو."با صدای آرومی میگه ، با زحمت میتونم بشنوم.اون داره میلرزه ، میتونم حسش کنم.ولی به جاش حرکاتش خشنِ.

یه نفس عمیق میکشم :" من،،،متاسفم؟"

خب ، مثه یه لال. نه ، نه درواقع.این چیزی نیست که میخام بگم ولی واقعن نمیدونم چی بگم.

+:"لیام ازت متنفرم."ا اندفه صداش بلندتره ولی هنوز میلرزه.

+:"لیام من ازت متنفرم که دوباره منو ول کردی،،در اصل تو قول داده بودی که بمونی." نمیتونم کلماتشو تحلیل کنم.سرم خیلی سنگینه و تمام چیزی که میشنوم کند به مغزم میرسه.

+:"من باردارم و تو نه تنها اینجا نیستی ،حتی کلن منو ول کردی لیام.تو قول داده بودی بمونی.تو قول داده بودی که از من و این بچه مراقبت کنی با اینکه ماله تو نیست.چرا دوباره برگشتی به اون قسمت گوه زندگیت؟چرا تو-"

-:"او هیس،،، ساکت شو زین." ساکتش میکنم.مجبورش میکنم گفتن این کلمات که همینجوری از دهنش میاد بیرون و من نمیفهمم رو تموم کنه.

الان داره گریه میکنه ، پشت تلفن هق هق میکنه.حس بدی دارم ولی واقعن نفهمیدم چی گفت.من احمقم که زنگ زدم بهش.من نباید اینکارو میکردم ولی نمیدونم چرا هروقت که اصلن هوشیار نیستم یه چیزی منو تحت فشار میزاره که بهش زنگ بزنم.

-:"شش،،،ششش" سعی میکنم کاری کنم گریه کردنشو تموم کنه.

+:"من خسته شدم لی."ناله میکنه ، الان یه کم آروم تر شده.

+:"میدونم که حتی منو قبول نداری ، پس چرا همیشه به تلفنای مستیِ تو جواب میدم؟" تو سرم انگار دارن محکمتر مشت میزنن.

چشمامو واسه چند ثانیه میبندم ، قبل اینکه جواب بدم :" منم حتی نمیدونم چرا همیشه به تو زنگ میزنم."

و با این حرف ، بغضش میترکه.شدیدتر و بلندتر گریه میکنه ، یکم تو دماغی.

-:"این همش تقصیر خودته که باردار شدی زین.چرا دوباره اینو کنترل نکردی؟ها؟"

+:"این تقصیر توعه  تو هیچوقت واسه من نبودی!من هیچ پولی نداشتم که اونو بگیرم (کاندوم) و توعم هیچوقت دوباره با من روراست نبودی! من فکر میکردم تو رفتی بیرون که شغل پیدا کنی ولی تو الان اونجایی.من واست متاسفم."

شت. داد زد و سرم الان هر لحظه آماده ی ترکیدنه.چرا اون نمیتونه صداشو بیاره پایین تر و یکم آروم تر باشه؟ناله میکنم ، و بعد تلفنو قطع میکنم.گوشیو خاموش میکنم و برش میگردونم تو جیبم.

جنده.

***

صبح روز بعد خودمو تو ماشینم پیدا میکنم.هیچ نظری ندارم که چجوری راه رفتم و بعد سوار ماشین شدم.ولی شونه هامو بالا میندازم ، به هر حال این اصن مهم نیست.و بعد یادم میاد که دیشب چه اتفاقی افتاد ، منو زین یه دعوای حسابی داشتیم.سریع ماشینو روشن میکنم و میرم سمت خونه ، میخوام مطمعن شم که حالش خوبه.

جلوی خونه پارک میکنم ، از ماشین میپرم پایین و بعد با اضطراب در میزنم.به اینکه هنوز سردرد دارم توجهی نمیکنم.ولی هیشکی جوابی نمیده ، سعی میکنم کلید زاپاس زیر پادری رو پیدا کنم و بعد که پیداش کردم ، قفل در و باز میکنم و میرم تو ، هیچ اثری از وجود زین نیست.

دور خونه میچرخم ، همه جا رو میگردم ولی هیچی ازش پیدا نمیکنم.وقتی چشمم به تختمون میخوره ، تیکه کاغذی رو میبینم که گوشه تخته.

"تو درهرصورت به من نیازی نداری -Z"

ذهنم میگه که کمد لباسارو باز کنم ، و همینه.هیچ کدوم از لباساشم نیست.از اتاق میام بیرون.به زحمت خونرو دور میزنم ، اسمشو صدا میزنم ولی هنوز هیچ جوابی نگرفتم.

و اینجاست که تازه میفهمم ، گند زدم.

_______________________________________

جا داره یه خسته نباشید واسه جمله آخر به لیام بگم! =|
همین دیگه...

-//Kim

Continue Reading

You'll Also Like

46.6K 9K 20
اشتراک بین آدم‌ها میتونه ناچیز باشه...یا عجیب یا بی‌ربط یا مرموز اشتراک اون‌ها ایستگاه اتوبوس و آفتاب سر صبح بود...
40.6K 6.7K 31
[Completed] زین سعی میکنه دنبال رستگاری‌ای بگرده که لیاقتشو نداره ، و بعد از خیانت کردن به لیام بهش نامه میفرسته و همیشه اونا رو با " Love, Cheater."...
31K 3.8K 23
*داستان برگرفته از صحنه هایی از فیلم holding the man..* ای گلهای زیبا.. من هم امشب همانند شما فرومیپاشم.. امشب که خانه اش از خاک و سنگ شده..من هم در...
52.5K 7.9K 23
من درون گرداب گناهی افتادم که عشق تو رو برام ممنوع می‌دونست... باید به خودم و قلبم می‌فهموندم که اجازه نداره تو رو بپرسته و به کسی که همسر داره، عشق...