Why'd you only call me when y...

By KimizWorld

38.9K 3.9K 669

زین و لیام ، زوجِ جوون، با کلی مشکل و دردسر تو رابطشون... از زمانی که لیام اخراج شد ، همیشه به طرز وحشیانه و... More

Hi
1
2
3
4
5
6
7
8
9
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24

10

1.4K 146 36
By KimizWorld


سریع از ماشین پیاده میشم و میرم تو خونه.میدونم طبقه بالا تو اتاقمون و میتونم صدای گریشو بشنوم.وقتی به اتاق رسیدم قلبم ریخت . زین هنوز توی همون حالتی بود که من ولش کردم.تو بغلم گرفتمشو محکم بغلش کردم.گریش بیشتر شد ، سعی کرد خودشو از تو بغل من بیرون بیاره.

-:"بیب من متاسفم."

به خودم میچسبونمش و موهاشو نوازش میکنم.ولی اون به گریه کردن ادامه میده و منو پس میزنه.به مشت زدنش توجه نمیکنم من فقط میخوام بهش بگم که متاسفم.و قلبم صدمه میبینه وقتی میبینم بیبیِ من نمیخواد تو بغل من باشه و میخواد ازم فرار کنه.

-:"زین من نمیخواستم بهت صدمه بزنم."

+:"ولی تو زدی لیام!تو بهم صدمه زدی!"

سرم داد میزنه و گریش شدیدتر میشه.حالا من حس میکنم واقعا اشتباه کردم.این تقصیر من بود.من انداختمش تو آتیش در صورتی که باید نجاتش میدادم.

بهش نگاه میکنم ، دردو از تو صورتش میشه فهمید.بیشتر به خودم فشارش میدم ، بدون اینکه نگران لگد زدنش باشم.حس میکنم دیگه ماله من نیست.کسی که اینجوری بهش رنج داد من بودم.من واقعا نمیفهمم . من از کنترل خارج شده بودم.من واقعا نمیخواستم باهاش اونکارو بکنم.

+:" تو منو هرزه صدا کردی"

میدونم باید بیشتر حواسم باشه.زین راحت تر با کلمات اذیت میشه تا حرکات. و من با هردوتاش اذیتش کردم.روحی و جسمی.من واقعا درمونده شدم.من به همسرم خیلی بد آسیب زدم.

-:" من منظورم این نبود ، لطفا."

سرشو تکون میده ، دستشو میزاره رو سینه من و سعی میکنه منو عقب بزنه.ولی بجاش من دوتا دستاشو گرفتم و بوسیدمشون.

-:" راست میگم زین . من واقعا منظورم این نبود."

+:"پس چرا اینکارو کردی؟"دستشو از دستم میکشه بیرون.

آه میکشم :" اون خودم نبودم...زین اون خودم نبودم تو باید به من اعتماد کنی."

اشکاش دوباره میاد :" چجوری فراموشش کنم؟در حقیقت اون تو بودی لیام!"

-:"من نبودم!" (نظر مترجم: آره اون من بودم 😐🙌) سرش داد میزنم و این باعث میشه به خودش بپیچه.اضطراب و به من انتقال میده.میدونم کار اشتباهی کردم ، دوباره!

-:"زین..."

نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم.من نباید جلوش گریه کنم.نمیتونم این همه ضعف و تحمل کنم.من همیشه تنها کسی بودم که مراقبش بوده.ولی الان بنظر میاد همه چی عوض شده.من شدم تنها کسی که همش بهش صدمه میزنه.

-:"زین ، بیبی ، من متاسفم!"صدام میلرزه.

اشکامو با شستم پاک میکنم.پیشونیمو ماساژ میدم.من باید ذهنمو پاک کنم وقتی کنارشم ، پس دیگه بهش صدمه نمیزنم.

و اون درهر صورت سرشو به نشونه ی تایید تکون میده.اون راحت میبخشه.این دلیلشه که باعث میشه مردم دوس داشته باشن بهش صدمه بزنن.اون هیچوقت از هیشکی دلسرد نمیشه.اون واقعا دوست داشتنیِ.و البته خجالتی و حساس.در حقیقت من میدونم الان لیاقتشو ندارم.اون هر راهیو انتخاب میکنه که با من خوب باشه ولی من دیگه قول دادم به خودم که در امان باشه با من ، یا حتی اگه لازم شد بدون من.

یبار دیگه بغلش میکنم ولی نه خیلی محکم چون میدونم بخاطر کارای اخیر بدنش خیلی ضعیف شده.مثه عروس بغلش میکنم و میبرمش تو حموم.به آرومی تمیزمش میکنم و همه خون و کام هارو ازش پاک میکنم.یبار دیگه میشورمش و برش میگردونم تو اتاقمون و آروم میزارمش رو تخت.

کمد و باز میکنم و چند تا لباس تمیز ور میدارم و تنش میکنم.

+:" ممنون "

سرمو تکون میدم و بعد دوباره بغلش میکنم و میبرمش طبقه پایین و خیلی آروم میزارمش رو مبل.خودمم میشینم و کمک میکنم که اون دراز بکشه.

-:"بنظر میاد من باید همه جا حملت کنم دیگه" مثه نخود میخنده (😻) و قلبم یکم داغ میکنه.دلم واسه این خنده هاش تنگ شده بود.اون کاملا قابل پرستشه.

آروم بلند میشه تا سرشو بزاره توی بغلم.سرشو میگیرم و نوک انگشتامو به پشت سرش فشار میدم ، با احتیاط!همم میکنه و چشماشو میبنده.

+:" با من بمون لیام."با اون چشمای درشت بی گناهش به من نگاه میکنه.بهش نگا میکنم. من واقعا دلم میخواد باهاش بمونم.میخوام ما دوباره زنده شیم.ولی من نمیتونم بهش قول بدم یا حتی به خودم که دوباره مثه قبل شیم و ازین پرتگاه دور شیم.از خودم متنفرم ، ولی همزمان باید خودمو عاقل نگه دارم تا حرف درستی بزنم.

+:" تو هنوز منو دوس داری ، مگه نه؟"

میتونم فقط با گوش گردن به این طرز حرف زدنش بفهمم چقدر شکسته.

-:" بیبی..." با دستام دستاشو میگیرم و محکم فشار میدم.انگشتاشو میبوسم و دستشو روی سینم میزارم پس اون میتونه بفهمه که ضربان قلبم بلند شده ، فقط بخاطر اون.

-:" بیبی من دوست دارم ، خیلی خیلی زیاد و مهم نیست چی میشه ، من همیشه دوست دارم ، خوشگله من."

+:" منم همیشه دوست دارم لیام." لباشو خیس میکنه " ولی من بعضی وقتا ازت میترسم."

من الان واقعا حس بدی دارم الان . تنها کسی که مقصره منم.

-:" حقیقتا من واقعا معذرت میخوام واسه اتفاقاتی که این چند روز بینمون پیش اومد.میدونی اون اتفاق بود و من واقعا ، صادقانه متاسفم و بهت قول میدم همه چیو درست میکنم پس دیگه لازم نیست ازم بترسی.چطوره؟"

+:" من واقعا خوشحالم واست اگه واقعا میخوای که دوباره تغییر کنی ."لبخند میزنه.

یبار دیگه انگشتاشو میبوسم ، طولانی تر.

+:" ولی لیام..." الان ناراحت بنظر میرسه.

-:" بله بیبی؟"

+:" من نمیخوام حامله شم."و این منو تکون داد انگار یه تن آجر ریختن روم.الان دارم درک میکنم که چی کردم.دهنم باز میشه ولی کلماتو گم میکنم.

-:"اگه اون فسقلی هفته بعد واقعا باشه ( بوجود بیاد) من دلم نمیخواد بکشیمش."

آروم شکمشو میماله ، پشیمونم واسه همه کارایی که باهاش کردم.

-:" بیا فقط امیدوار باشیم که بچه ایی نباشه."

سرشو تکون میده و دوباره چشماشو میبنده.

+:" من فقط ، من آماده نیستم.تو میفهمی نه؟"

-:" آره ، آره میفهمم.من واقعا متاسفم زین.من قول میدم تا وقتی تو آمادگیشو نداشتی کاری نکنم و رفتارمم بهتر کنم.تمام سعیمو میکنم."

+:" آمادگیشو بهم بده لیام."

-:" اینکارو میکنم."

_______________________________________

‌آرامشِ قبل از طوفان!
-//Kim

Continue Reading

You'll Also Like

570K 47.3K 98
In Red - سرخ‌پوش جونگکوک جئون، رئیس زاده‌ی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلول‌های اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چی...
60.1K 7.8K 38
𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jisog 𓄸 Update: Weekly on...
8.5K 1.3K 32
✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. م...
139K 23.1K 42
[Completed] «اونی که استخون گونه داره میدونه ک پرنس عاشقشه؟» جایی ک هم لویی و هم هری پرنسایی هستن که سرنوشتشون اینه که با هم ازدواج کنن