Why'd you only call me when y...

By KimizWorld

38.6K 3.9K 669

زین و لیام ، زوجِ جوون، با کلی مشکل و دردسر تو رابطشون... از زمانی که لیام اخراج شد ، همیشه به طرز وحشیانه و... More

Hi
1
2
3
4
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24

5

1.5K 187 12
By KimizWorld


سر جام  تکون میخورم و واسه اینکه بهتر بیینم چند بار پلک میزنم.برمیگردم به پشت ولی هنوز لیامی نیست.با اضطراب و نگرانی گوشی رو از میز کنار تخت ور میدارم.نه هیچ پیامی هست نه هیچ میس کالی.هیچی.به ساعت روی دیوار نگاه میکنم ، ۹ صبح. قبل ازینکه از جام پاشم بدنمو کش و قوس میدم و بعد میرم سمت حموم.

بیخیال دوش آب گرم میشم و آب سرد و باز میکنم.نیاز دارم یکم ریلکس کنم.سریع از حموم در میام و میرم به اتاق.یه تیشرت سفید و شلوار خاکستری امروز تیپ منه.لبه ی تخت میشینم و گوشیمو میگیرم دستم ، به امید پیام یا تماسی از لیام.ولی هنوز هیچی.

چرا اون منو اینجوری ول کرد؟تقصیر من چیه؟من واقعا نمیدونم چه اتفاقی بین من و لیام افتاده.من فکر میکردم قبل ازینکه اون خونه رو اونجوری آشفته ترک کنه با هم خوبیم.باید بفهمم ولی اون همش از جواب دادن به سوالام تفره میره و بحث و عوض میکنه.من واقعا نمیدونم چیکار کنم چون هیچ نظری در بارش ندارم.ولی من نمیتونم اینجوری باهاش بمونم ، میخوام ما برگردیم ، من و لیام ، زندگیِ قبلمون.

***

Liam's POV

من آشفته ام ، آشفته مشکلات.چرا من اینکارو با خودم کردم؟مواد راه خوبی واسه حل این قضیه نیست ، ولی من همین راه و پیش گرفتم.الان ازش پشیمونم ولی قسمتی از من میگه که کار درستی کردم.پس ادامش میدم ، وید میکشم و به اوج میرم.(منظورش اینه که چِت میشه) ولی یهو حس میکنم که چشمام خیلی سنگین شده ، دیدم تار شده و میتونم حس کنم گوشیم تو دستم داره زنگ میخوره.گوشیمو تا نزدیک چشمام بالا میارم و صفحه گوشیم نشون میده که یکی داره بهم زنگ میزنه!ولی نمیتونم کلمه هارو ببینم پس رد تماس میکنم و گوشیمو برمیگردونم رو میز.

من ناله میکنم واسه اینکه دیدم داره عجیب غریب میشه ، اتاق و میبینم که داره میچرخه و منو گیج تر و گیج تر میکنه.رَنگا همه جا جا ظاهر میشن و من بیبی زینمُ میبینم که جلوم واستاده.

+:"بیب..." کلمه هارو زمزمه میکنم.

اشک ها از چشمام پایین میریزه و ناراحت بنظر میاد.بیبیِ من ناراحتِ و من نمیتونم اونو تو این وضع ببینم.نفسش میلرزه.از جام بلند میشم و به طرفش میرم.دستامو باز میکنم و محکم بغلش میکنم ولی یهو ناپدید میشه.اسمشو صدا میزنم ولی اون این ‌راف نیست.با خودم ناله میکنم و موهامو تو مُشتم میگیرم.من باید برم خونه ، من مجبورم.ولی هیچ نیرویی ندارم که از جام پاشم و به سمت خونه برم.واسه این همه احمق بودم به خودم لعنت میفرستم.

***

Zayn's POV

قفل در و باز میکنم  و کلید و میزارم زیرِ پادری.خونه رو ترک میکنم و شروع میکنم تو خیابون راه رفتن.ته دلم دوس دارم لیام و آخر این خیابون در حالی که سوار ماشینشه ببینم ولی میدونم که این اتفاق نمیوفته.به راه رفتن ادامه میدم ، نفس عمیق میکشم چون من خیلی کم میام بیرون ، از وقتی که بچمو از دست دادم.این حسِ ترس منو یاد بچم و اولین بارداریم میندازه.تا الان ، فکر کردن راجب به بارداریِ دوباره واسم ترسناکه.لیام همیشه بچه میخواست ، یه خوانواده ی کوچولو.ولی خودم هنوز آماده نیستم.

من حتی به این فکر کردم که لیام منو واسه این ول کرده که بچه نمیخوام.خب ، درواقع من اون حسُ وقتی که انجامش میدیم(سکس)دوست دارم.ولی من الان آماده نیستم.

آه بلندی میکشم و به راه رفتن ادامه میدم ، بدون اینکه مقصدی داشته باشم.من دلم میخواد لیام برگرده.و صادقانه بخوا بگم،این سکوت داره منو میکشه.چرا اون فقط نمیتونه بهم بگه گه کجاست؟و چیکار میکنه؟چرا منو اینجوری تو نگرانی گذاشته؟اونم الان داره به من فکر میکنه؟

پاهام با هر قدمی که ور میدارم ینگینتر میشه.نفسام یکم نامنظم شده.من به راحتی و خیلی زود خسته میشم هر وقت که حالم خوب نباشه.پس ترجیح میدم وایستم و گوشیمو از جیبم درارم.قفلشو باز میکنم و چک میکنم که پیام یا زنگی دریافت کردم یا نه.ولی هنوز هیچی.

نا امید شدم من فقط لیامُ میخوام.اونو میخوام که همه چیو از ذهنم پاک کنه.اگه مشکلی هست ، چرا نباید بهم بگه؟من دو ساله که شوهرشم.دو سال رو با هم سپری کردیم و با همیشه همه چیو با هم درمیون گذاشتیم حتی اگه از هم دور بودیم همچنان با هم ارتباط داشتیم.

وقتی میخواستم گوشیمو دوباره بزارم تو جیبم صداش درومد

From:Unknown
تو از دندلیون و بِرداک هم کمیاب تری (دو نوع گیاهن)

به ابروام چین دادم ، دوباره این شماره ناشناس.این کیه واقعا؟ به اطراف نگاه کردم قبل ازینکه جوابشو بدم.

To: Unknown
تو کی هستی؟

لبمو گار میگیرم و منتظر جوابش میمونم.چشممو از صفحه گوشی ور نمیدارم تا اینکه پیام جدیدی میاد.

From: Unknown
وقتی همه چی خراب شه ، اونموقعس که من میخوام تو منو بشناسی.

لرز همه وجودمو میگیره.این چرا انقد ترسناکه؟حس میکنم دارم تعقیب میشم ، یه فرد ناشناس داره همه زندگیِ منو نگاه میکنه.ولی من نمیدونم اون چی میخواد.شاید اون شخص رو من کراش داره؟ولی کی میتونه باشه؟من دوستای کمی دارم و کسی اونجوری به من توجهی نمیکنه.من زیاد مردم و دوست ندارم و میخوام تو خودم باشم.پس این کیه؟ولی این تیلی عجیب میشه اگه لیام باشه.اون اینجوری حرف نمیزنی.ولی چرا این شروع کرد وقتی رفتارای بد لیامم شروع شد؟

من خیلی گیج شدم ، حس نا امنی دارم و دلم میخواد یه گودال عمیق بِکَنم و اونجا بمیرم.گوشیمو قفل میکنم و سریع برش میگردونم تو جیبم.سرمو تو دستام میگیرم ، ناله میکنم چون این همش واسه خستگیِ. این کسل کنندس و من دلم میخواد یه وقت استراحت از زندگی بگیرم ولی نمیتونم.

پس به راه رفتن ادامه میدم در حالی که سرم توی دستامه ، موهامو تو مشتم میگیرم و به زمین نگاه میکنم.اشک های داغُ که رو گونه هام میریزن حس میکنم.قلبم گریه میکنه و مغزم فریاد میزنه.من نمیتونم این جنگُ ببَرم.من بازندم و اینو خوب میدونم.حس میکنم قفسه سینم داره فشرده میشه و نفس کشیدن واسم سخت میشه ، ولی بازم سعی میکنم.پاهام داره خسته میشه ولی به تند راه رفتن ادامه میدم تا وقتی که به یکی میخورم و به عقب تلوتلو میخورم و میوفتم.

آروم جیغ میزنم و وقتی به بالا نگاه میکنم ، و چشمام با اون چشمای سبز زمردین ملاقات میکنه.دستشو جلو میاره که بهم کمک کنه از جام بلند شم ، ولی بجاش من انگشتاشو اسکن میکنم.موهای بلندِ صاف قهوه ایی داره ، ولی پایینش فِره.به اندازه لیام قدش بلنده و یه کتِ جذاب تنشه.همه چیزش گرون بنظر میاد ، اون خیلی لونده.من این شخصُ میشناسم ، خیلی خوب میشناسمش ولی وقتی کلمه ها میخوان از دهنم بیرون بیان ، سریع منو برانداز میکنه پس سعی میکنم کلماتو به زبون بیارم ،

"آ...آقای استایلز؟!"

_______________________________________

کراشِ من بالاخره اومد!
ولی بهتون بگما ووت و کامنت واقعا کمه -_-
یذره یاری کنید!!

Continue Reading

You'll Also Like

15.1K 2.4K 19
||complete|| اون یک رقصنده بود رقصنده ای که در قلبه من با روحه من میرقصید..♡
49.9K 8.6K 20
بعد از سالها لویی و هری دوباره بهم وصل شدن اما اینبار توسط یک دختر! آیا لویی پدر اون دختره؟! لویی چطوری قرار بفهمه؟ Larry Stylinson Fanfiction By:...
12.8K 2.6K 10
جایی که هری برای لویی جوک میگه تا کاری کنه عاشقش بشه. Original Story By: @tjeffsandsniffles
211K 16.1K 36
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...