پــارتــ_17

Start from the beginning
                                    

سعی کردم ترسه توی نگاهمو پنهون کنم و با صدای محکمی جوابشو بدم.

_هرگز این اتفاق نمیفته!

~هوم، مطمئنی پرنسس؟

با گفتنه این حرف چوب بیسبالی برداشت و یه ضربه ی محکم به کمره یونگ زد که پخشه زمین شد.

+آاااااااااااااااخ

دوباره بهش ضربه زد ولی اینبار بدونه هیچ وقفه ای پنج بار به کمرش ضربه زد.
با جیغ و داد التماسش میکردم که بس کنه اما بدونه توجه به ضجه های من به کارش ادامه داد. صدای داد و ناله های یونگ و گریه و جیغای من کله فضای اتاقو پر کرده بود.

_ولشششش کن تووو رووو خداااا ولشش کن!

انگار بالاخره التماسام جواب دادنو جونگ جین دست از کارش برداشت.

~میدونی، این چوبای بیسبال واقعا محکمن و اگه بلد باشی چطور یه ضربه ی محکم به سر بزنی میتونه کار طرفو بسازه!

جونگ جین با چوبه بیسبالش سرِ یونگ که بی حال روی زمین افتاده بودو نشونه گرفت و خواست چوبشو با قدرت روی سرش فرود بیاره که با گریه و جیغ گفتم:

_بااااااشه باهات ازدواج می کنم. اصلا هر چی تو بگی فقط دیگه بهش آسیب نرسون خواهش می کنم.

~آفرین حالا شدی دختره خوب.

یونگ به شدت سرفه می کرد و من نگرانش بودم.

_نه جن...ی ای...ن کا...رو نکن.

~خفه شو اونی که اینجا حرف میزنه منم فهمیدی؟؟

جونگ جین خواست بیاد سمتم که گوشیش زنگ خورد و مجبور شد با صورته در هم رفته از اتاق بره بیرون.
بارفتنش دویدم سمته یونگ و دستاشو باز کردم و به پشت خوابوندمش که آروم دستشو گذاشت رو گونه ی خیسم و گفت:

_خوش...حالم که سا...لمی. اون عو...ضی که بهت دس...ت نزد؟(سرفه)

+حرف نزن بیشور تو از کجا پیدات شد هان؟؟؟؟
با خودت چی فکر کردی که تنهایی پاشدی اومدی اینجا؟

_من...

+نمیخواد جواب بدی انرژیتو نگه دار.

خواستم از شونه هاش بگیرم و بکشمش سمته دیوار تا تکیه بده ولی به محضه این که دستم رفت سمته شونه ی راستش ناله ای از درد کرد و صورتشو جمع کرد.

+چی شد؟؟؟ نکنه شونت آسیب دیده ؟؟؟؟!!!!
خدا لعنتم کنه همش تقصیره منه.

دوباره صدای گریم بلند شد که یونگ سعی کرد آرومم کنه.

_هیشششش لطفا گر...یه نکن من طاق...ته دیدنه اش...کاتو ندارم.

با گفتنه این جمله شروع کرد به سرفه کردن که سریع اشکامو پاک کردمو گفتم:

+خیله خب باشه هر چی تو بگی فقط سعی کن حرف نزنی و انرژیتو نگه داری.

......................................................

"جونگ جین"

«مکالمه ی تلفنی»

~جونگ جین: چیه؟ چی شده؟

•زودتر از اون کلبه برو پلیسا تو راهن و هر لحظه ممکنه برسن.

~گندش بزنن.

•من دیگه باید قطع کنم.

~وایسا، فکر نکن فراموش می کنم که در مورده مهمونه کوچولومون چیزی نگفتی. منتظرم باش چون قراره حسابه این کارتو پس بدی.

......................................................

"رزی"

دو شب از نبوده اونی می گذشت و من تو اتاقش خودمو حبس کرده بودم.
فکرای مختلفی به سرم می زد و تو این دو شب مدام کابوس میدیدم. فکر این که الان ممکنه که اون دیگه نفس نکشه داشت دیوونم می کرد ولی کاری از دستم بر نمیومد جز صبر. وضعیت مامان از منم بدتر بود و به کمکه آرام بخش و سرم آرومش می کردیم. اما کله این مدت خبری از بابام نبود چون به امیده پیدا کردنه اونی تو ایستگاه پلیس پرسه می زد و بعضی وقتام خودش دنبالش می گشت.

_اونی دلم برات تنگ شده!

.....................................................

"جنی"

مدتی از رفتنه جونگ جین می گذشت و منو یونگ تو اتاق تنها بودیم.
کم کم پلکام داشت سنگین می شد که با شنیدنه آژیر پلیس سیخ تو جام نشستم و رو به یونگ که بهم تکیه کرده بود گفتم:

_انگار صدای آژیر شنیدم فکر کنم پیدامون کردن.

جوابی ازش نشنیدم برای همین روی صورتش خم شدم .چشماش بسته بود برای همین آروم تکونش دادم.

_یونگ؟؟؟ یونگ صدامو می شنوی؟؟؟

دوباره جوابی نشنیدم که ترس و وحشت کله وجودمو گرفت.

_نه نه نه تو رو خدا این کارو با من نکن. قرار نبود تنهام بذاری.

محکم تر تکونش دادم و همراه با این کارم داد زدم.

_بیییییداااارررر شووووو!

...........................................................
*سلام خوبین؟
بچه ها چرا تعداد ووت های پارت قبل کم بود؟
خوشتون نیومد؟
اگه بد بود ببخشید سعی می کنم بهترش کنم ولی لطفا این پارتو دوس داشته باشین و حمایت کنین.🙏🙏🙏

🌟 I Will Find You 🌟Where stories live. Discover now