پــارتــ_16

362 50 22
                                    

پارت_16

"جنی"

اون مرد که حالا فهمیده بودم اسمش جونگ جینه با یه لبخنده ترسناکی آروم آروم بهم نزدیک می شد و صدای برخورده عصاش به کفه چوبیه اتاق باعث می شد پاهام به لرزه بیفتن.

_هی به من نزدیک نشو! شنیدی چی گفتم؟؟؟

اما اون گوش نمی داد و هی نزدیک و نزدیک تر می شد تا اینکه تو فاصله ی چند سانتی متریم قرار گرفت.

_ برو عقب مرتیکه ی روانی وگرنه جیغ میزنم.

جونگ جین در حالی که تیکه ای از موهامو بین انگشتاش به بازی گرفته بود گفت:

+هر چقدر دلت میخواد جیغ بکش ولی به نفعته که الکی خودتو خسته نکنی.

چونمو تو دستش گرفت و آورد بالا تا به چشماش نگاه کنم. تقلا میکردم که صورتمو بکشم کنار اما زور اون بیشتر بود و تلاشه من بی فایده.

+از نزدیک خیلی زیبا تری. من تو رو از بچگیت میشناختم و از همون موقع عاشقت بودم اما تو منو فقط به چشمه دوسته بابات میدیدی و عمو صدام می کردی.

هنوز داشت به چونم فشار میاورد و من به زور و با یه صدای ضعیف گفتم.

_عوضیه بچه باز.

با شنیدنه این حرف دستشو برد بالا که یکی بخوابونه دمه گوشم اما نتونست و پرتم کرد روی تخت.

+نگران نباش عزیزم وقتی ازدواج کردیم خودم زبونتو کوتاه می کنم و بهت یاد می دم چطور با شوهرت صحبت کنی.

_هه مگه این که تو خواب ببینی.

+ تو همیشه تو خوابه منی ولی قراره خوابام به واقعیت تبدیل شه.

رفت کنار کمد کوچیکی که گوشه ی اتاق بود و یه برگه ازش در آورد.

+این سنده ازدواجه که باید امضاش کنی. و کلی ام وقت داری که فکر کنی چون تا زمانی که من بخوام قراره تو این اتاق بمونی و کسی ام نیست که بیاد نجاتت بده.

........................................................

"جیمین"

بعد از سه ساعت رانندگی بالاخره به مسیر جنگل رسیده بودم و واردش شدم. هوا تاریک بود و زمین ناهموار. اولش فقط یه مسیر پیچ در پیچ بود اما آخرش به دو قسمت تقسیم می شد و از اونجایی که مسیرارو بلد نبودم و نمی دونستم به کجا می رسن اول تصمیم گرفتم از سمته راست برم.

_امیدوارم راه درست همین باشه.

اما خیلی زود فهمیدم که راهو اشتباه اومدم چون اطراف کاملا خالی بود و انتهای مسیر با تنه ی درختا بسته شده بود. دور زدم و دوباره برگشتم سر دو راهی و این بار از سمته چپ رفتم.
حدود نیم ساعتی بود که اون اطراف با ماشین پرسه می زدم. دیگه داشتم نا امید می شدم که یهو یه نور ضعیفی از لا به لای درختا نظرمو جلب کرد.
ماشینو یه جایی بینه بوته ها پارک کردم و رفتم سمته نور که به یه کلبه می رسید. با این که ازش دور بودم ولی می تونستم ببینم که دو تا مرد مسلح
کنار در وایسادن.

🌟 I Will Find You 🌟Where stories live. Discover now