پــارتــ_15

394 59 54
                                    

پارت_15

"جیمین"

عینه دیوونه ها داشتم گاز میدادم و به بوقه ماشینایی که ازشون سبقت می گرفتم توجهی نمی کردم. تا به ایستگاه برسم هزار و یک فکر در مورد اینکه جنی الان تو چه وضعیه به سرم زد.
ترسیده؟ زخمیه؟ تنهاست؟ ...
هیچی نمی دونستم. تنها چیزی که می دونستم این بود که اگه یه تار مو از سرش کم بشه یا کسی بهش دست بزنه میکُشمش!
.
.
.
رسیدم ایستگاه و همه ی افراد گروهمو از جمله جو هیونگ جمع کردمو گفتم:

_همگی خیلی خوب گوش کنید. ازتون میخوام یه ون مشکی به شماره پلاکه... رو برام پیدا کنید و تصویر تمامه دوربینایی که این ونو ثبت کردن برام بیارین.

بعد رو به جو هیونگ گفتم:

_رو کمکت حساب میکنم.

~مطمئن باش همه ی تلاشمو میکنم.

...........................................................

"جنی"

با احساس خوردنه نور خورشید به چشمام بیدار شدم. اولش گیج بودم و یکم طول کشید که به خودم بیاد و بفهمم کجام.

_اوه لعنتی اینجا کجاست؟

تو یه اتاق کوچیک از کلبه حبس شده بودم و اصلا نمیدونستم که کی منو دزدیده؟ چرا دزدیده؟ و اینکه میخواد باهام چیکار کنه؟

تو یه اتاق کوچیک از کلبه حبس شده بودم و اصلا نمیدونستم که کی منو دزدیده؟ چرا دزدیده؟ و اینکه میخواد باهام چیکار کنه؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(کلبه)

_خدایا من هنوز جوونم نمیخوام بمیرم. میخوام ازدواج کنمو حداقل شیش تا بچه بیارم.

با فکر اینکه دیگه قرار نیست هیچ کدوم از اینارو تجربه کنم به سمته در هجوم بردم و با دستام بهش ضربه میزدم.

_آااااهاااای، کسی اینجا نیست؟؟!!! منو بیارین بیرون.
کممممکککککک!

اما هیچ صدایی نشنیدم برای همین خسته و نا امید یه گوشه نشستمو با خودم گفتم:
(نکنه کار یکی از طرفدارام باشه؟ یا شایدم یکی از هیترام؟ مثه همون دخترایی که اون شب سمتم تخم مرغ پرت کردن.)
با شنیدنه صدای حرکت کلید روی قفل در از فکر بیرون اومدمو تو خودم جمع شدم.
یه مرد قوی و درشت هیکل که رو صورتش ماسک داشت اومد داخل و ظرف غذایی که دستش بود رو گذاشت کنارم و گفت:

🌟 I Will Find You 🌟Where stories live. Discover now