پــارتــ_5

545 90 13
                                    

پارت_5

"جیمین"

صبح ساعت ۶:٣۰ از خواب بیدار شدم تا حاضر بشم و با جنی بریم دنبال رزی. داشتم کراواتمو درست میکردم که مادرم تقه ای به در زد و بعد از چند ثانیه اومد تو و گفت:

_صبح بخیر پسرم خوب خوابیدی؟

+صبح تو ام بخیر. آره خوب خوابیدم

( مادرم که میخواست یه جوری سر صحبت رو باز کنه اومد جلو و کراواتمو از دستم گرفت و خودش مشغول درست کردنش شد و گفت):

_پسرم تو که تازه ماموریتتو تموم کرده بودی پس چرا انقدر زود مرخصیت تموم شد؟؟

+این یه پرونده ی مهمه و منم میخواستم شخصا بهش رسیدگی کنم.

_ چرا مگه چه چیزی تو این پرونده هست که میخوای شخصا بهش رسیدگی کنی؟

(با گفتن این حرف یکم به تته پته افتادم و گفتم):

+ چون رئیس بهم گفت اگه بتونم این پرونده رو حل کنم ترفیع میگیرم.

(دستشو از روی کراواتم برداشت و گفت):

_چی بگم پسرم فقط کاشکی یکم بیشتر به خودت استراحت میدادی. صبحانتم حاضره بیا یکی دو لقمه بخور.

+الان میام

با رفتن مادرم یه نگاه تو آینه به خودم انداختم و رفتم سمت آشپزخونه که بعد از صبحانه برم دنبال جنی.

....................................................

دم در خونه وایسادم و زنگ و زدم و مثله دفعه قبل باغبونه پیر درو باز کرد . تعظیم کردم و وارد  ویلا شدم.

+ صبح بخیر خانوم کیم اگر آماده اید بریم سوار ماشین شیم.

× اهاا  یونگ خوب شد اومدی ببین به نظرت این استایل برای فرودگاه مناسبه؟؟؟

+ بله؟!

× میگم استایلم چطوره؟

+ اِههم. خوبه، یعنی شما هر چی بپوشین بهتون میاد.

جنی چشماشو ریز کردو چند قدمی به سمتم برداشت ولی همچنان حدود یک متری بینمون فاصله بود.

× ببینم مگه من چند نفرم که اینطوری باهام حرف میزنی؟؟؟ من با این مدل حرف زدن راحت نیستم پس لطفا رسمی صحبت نکن. در ضمن از اینکه یه نفر بهم بگه خانوم بدم میاد برام حکمه آجوما رو داره و اگه یه بار دیگه بشنومش به بابام میگم اخراجت کنه.

(نیشخندی زدم و گفتم):

+چشم هرچی تو بگی.

_خوبه. میتونیم بریم.

توی ماشین نشسته بودیم و به سمت فرودگاه میرفتیم و در این حین زیر چشمی حرکات جنیو زیر نظر گرفته بودم. واقعا از لحاظ اخلاقی ۱۸۰ درجه تغییر کرده بود. نه به اون مظلومیتی که ۱۷ سال پیش داشت نه به این رویی که الان داره.

🌟 I Will Find You 🌟Where stories live. Discover now