۴۶

163 20 7
                                    

می گفتند شکستن قلب هم مثل شکستن استخوان دنده می ماند؛ از بیرون همه چیز رو به راه است اما از درون فرو پاشیده

اما دنده ی شکسته، قلب شکسته، پای اسیب دیده در گچ و همه ی درد های دیگری که داشتم در مقابل درد از دست دادن تنها خواهرم هیچ بود.

یک هفته بعد از مراسم خاکسپاری ماهور بود.

من از بیمارستان مرخص شده بودم، مامان و بابا همراه چند تا از اقوام در خانه ی سابق ماهور بودند، اوضاع را سر و سامان می دادند و میخواستند اروند تنها نباشد.

من به خانه ی قدیمی خودمان رفته بودم و ژیلا و ترانه نوبتی سری به من می زدند.

روی تخت قدیمی ام نشسته بودم و فکر می کردم من باید خانه ی ماهور می بودم مثل بقیه ی فامیل و دوستانمان، من هم خانواده ی ماهور بودم، ولی می دانستم ماهور دوست نداشت پا به خانه اش بگذارم، دوست نداشت دور و بر اروند باشم، آن خانه مثل حریم خصوصی بود که باید از ورود من جلوگیری میشد.

تنها بودم و هیچ کاری نداشتم انجام بدهم، جز اینکه در این اتاق بمانم و انقدر سیگار بکشم تا سیگار هایم تمام شود، چند روز پیش به اصرار من ترانه برایم چند پاکت اورده بود و خواسته بود کم بکشم سرتکان داده بودم، می دانستم دلش برایم می سوخت که سیگار خریده بود.

در سکوت روی تختم دراز می کشم، کاش ادمی بودم که می توانستم اهنگ گوش کنم اما حتی اهل موسیقی هم نبودم. دیگر نمی خواستم گریه کنم با وجود سیگار و گریه سینه و گلویم هم درد می کرد.

هیچ کس در واقع به کمکم نمی امد و خودم هم نمی توانستم به خودم کمک کنم. یک ریز سیگار می کشیدم تا وقتی صدای در را شنیدم.

یک نفر وارد خانه شد و حتی من را صدا نزد. اما صدایش را از آشپزخانه می شنیدم که در کابینت ها را باز و بسته می کرد و قابلمه و ماهیتابه ها را جابه جا می کرد.صبر کردم تا بیاید سراغم اما حوصله ام سر رفت و حالم از سیگار کشیدن به هم خورد، واقعا آشفته بودم، اهسته اهسته و لنگان از پله ها پایین رفتم، ژیلا بود.

کنار گاز ایستاده بود و چیزی را هم می زد وقتی برگشت و من را آنجا دید از جا پرید، نه مثل وقتی که از دیدن کسی می ترسی و بعد خنده ات می گیرد، نه! ترس در صورتش باقی ماند، زورکی گفت: حالت خوبه مهرشید؟

- خونه ی ماهور بودی؟

سرش را پایین انداخت.

از روز مهمانی و افتضاح اروند، از چهارسال پیش عده ای مثل ترانه و ژیلا و عطایی می دانستند چرا نمی توانم پا به خانه ی ماهور بگذارم، انهایی که در مهمانی بودند خبر داشتند.

دختری با قلب مُنجمدWhere stories live. Discover now