۹

218 25 6
                                    

در را باز کرد پنت هاوس بزرگ اروند، زیبا و مدرن بود، با بهترین امکانات، دکور خانه اما سرد بود، خاکستری، آبی و سیاه و سفید.

کفش هایم را در آوردم و وارد شدم، اروند گفت: راحت باش من الان میام

قدم به سالن خانه و جایی که برای پذیرایی از مهمان ها بود گذاشتم.

گوشه ای قفسه ای بود پر از لوازم مختلف و چند بسته بزرگ کادو پیچ، انگار صبح کریسمس بود!

همه جور چیزی بود از لباس تا قاب طراحی سیاه قلم از چهره اروند و فرشی با صورت او گرفته، تا صنایع دستی و مجسمه و کتاب.

اروند از پشت سرم گفت: اهدایی های طرفداراست

-چقدر زیاده

برگشتم دو تا ماگ در دست داشت یکی شیر و دیگری به سیاهی قهوه بود. گفتم: من که نیومدم مهمونی

دست دراز کردم تا قهوه را بگیرم اما لیوانش را عقب کشید

- این مال منه

و شیر را به طرفم گرفت، گفتم: مگه من بچه ام

اروند: شام که نخوردی، الان هم که نزدیک صبحه

شیر را گرفتم و روی مبلی نشستم، خیلی راحت بود اما قرار نبود خیال من راحت شود، سرم درد می کرد، پرسیدم: قرص مسکن نداری؟

- میخوای بری یه کم بخوابی؟ استراحت لازمی ها

- نه خوابم نمی بره، اگه تو میخوای برو بخواب

قهوه اش را بلند کرد و گفت: من به شب بیداری عادت دارم، کارامو شب می سازم، شنیدی که هنرمندا از نور ماه انرژی می گیرن؟

انگار یادش رفته بود چطور در ماشین عطایی خوابش برده و گردن کج شده بود.

با طعنه گفتم: هنرمندا!!!

نشنیده گرفت، به شیر اشاره کرد و گفت: ناقابل بود

- ممنون میشه همون قرص رو بهم بدی؟

از جا بلند شد و تا برگردد کمی طول کشید، قرصی کف دستم انداخت و یک اب معدنی به دستم داد، قرص سفید رنگ براقی بود، مهم نبود هرچه که بود قورت دادم و سرم را روی پشتی مبل تکیه دادم که چقدر هم راحت بود، چشم بستم و وقتی چشم باز کردم آفتاب تمام پنت هاوس را پوشانده بود، دنبال گوشیم گشتم، با دیدن ساعت از جا پریدم، یازده بود.

اروند را صدا زدم، جوابی نشنیدم، خانه اش سه تا اتاق داشت که در یکی قفل بود و دو تای دیگر اگرچه جالب بود چون یکی را به حالت استودیو در آورده و دیگری طرح سنتی قهوه خانه ای بود اما ردی از اروند نبود، شالم را روی سر کشیدم و کیف برداشتم، در خانه اش را به هم کوبیدم و راه افتادم، شماره ای از اروند یا شکوفه و عطایی نداشتم، به تلفن خواهرم زنگ زدم که خاموش بود، آسانسور که رسید شماره ی خانه را گرفتم، مادرم بعد از چند زنگ جواب داد: سلام

دختری با قلب مُنجمدWhere stories live. Discover now