۲۵

158 18 8
                                    

- باز اومدی توی این زیرزمین؟

ماهور از پله ها پاین امد گفتم: دارم تمومش می کنم

ماهور: مامان گفت که عصر دو سه تا مهندس اوردی بالای سر پروژه ی زیرزمینیت.

لبخند زدم و گفتم: آره راهنمایی لازم داشتم

ماهور کنجکاوانه دور اختراع چرخی زد و گفت: خب نظرشون چی بود؟ مهندسین راهنمات خوششون اومد؟

- آره گفتن راه رو درست رفتم

ماهور: واقعا؟

- اوهوم

ماهور: حالا می خوای چی کار کنی؟ شبانه روز حبس بشی توی زیر زمین

نگاهش کردم، خواهر زیبای احساساتی ام وقتی در مورد موضوعی که دوست نداشت زیاد سوال می پرسید چیزی لازم داشت، گفتم: حرفتو بزن

ماهور: چی؟

- چی میخوای بگی، اون رو بگو

ماهور: هیچی، فقط میگم بهتر نیست بریم دو سه روزی اب و هوایی عوض کنیم

فکرم به کار افتاد: احتمالا آب و هوا ربطی به ضبط کلیپ اروند و گروهش نداره؟

ماهور روی میز نشست و گفت: حتی بابا داره با وضعیت سختش میاد، اون وقت تو میخوای مثل موش کور توی زیرزمین قایم بشی و نیای.

به شانه اش زدم و گفتم: روی میز نشین، این وسیله ها قدیمی اند و زود می شکنند، موش هم خودتی

ماهور پایین امد و گفت: چه اشکالی داره چند روزی بریم سفر

- تا اونجایی که یادمه ما یک ماه پیش مسافرت بودیم، مگه نرفتیم کیش.

ماهور: آره رفتیم ولی این یه فرصت دیگه است

- میدونی به چی میگن فرصت؟

ماهور: لابد به این اختراع فضایی شما

- اگه ثبت بشه میدونی چی میشه، میشه بهترین اتفاق زندگیم، یه پل میشه برای رسیدن به آرزوهام

ماهور: ای خواهر خوش خیال من!

محلش نگذاشتم که گفت: جوابت چیه؟

- مسافرت؟

ماهور: بله مسافرت

- چرا اصرار داری به اومدن من؟ بدون من که راحت تری خواهر جون

از نگاهم طفره رفت، گفتم: بگو دیگه

دختری با قلب مُنجمدWhere stories live. Discover now