28

6.2K 659 92
                                    

سلام بابت تاخیر شرمنده بچه ها من توی تلگرام جلوتر اپ میکنم اگر دوستدارین میتونین بهم پیام بدین ک ادتون کنم تو چنل این ایدیمه:

@ mute4ever
و فصل دوم هم درحال اپ توی تلگرامه به زودی اینجام اپ خواهد شد
_________________________
روز بعد مثل روز های قبلی بود.
یا شایدم اینطور به نظر میومد،همگی سر کارخودشون بودن،تمام ماموریت هاشون به تعویق افتاده بود سایت هاشون موقتا بسته شده بود و تمام تمرکزشون روی پیداکردن عضو گمشده ی خودشون بودن.
برنامه ای که ردیاب زیر پوست چیم رو ردیابی میکرد با وجود اینکه هیچ دستاوردی نداشت همچنان مشغول ردیابی بود و وقتی با یه بوق کوتاه محل دقیق رو روی صفحه ی نمایش بالا اوورد جون تقریبا از روی صندلیش افتاد:ر...ردیابی شد!"اون تقریبا فریاد زد وهمین کافی بود تا تمام افراد حاضر توی اتاق دور جون ونمایشگر جمع بشن.
کوک لبش رو خیس کرد وبا وی نگاهی رو رد وبدل کرد:این یه تله است؟!"
نیت بینیش رو جمع کرد:خیلی کلیشه ایه ولی تنها راه فهمیدنش اینکه بریم وبفهمیم"
وی لبش رو گزید:به نظر سرگرم کننده است...منم میام"
کوک با چشمهای گشاد شده نگاهش کرد:تو...تو واقعا میگی؟"وی درحالی که به سمت اتاق خودشون میرفت شونه بالا انداخت:من تقریبا هیچوقت دروغ نمیگم...حالا بانی،نمیخوای هیونگو همراهی کنی؟!"
نیت اخم کرد ولی با بی میلی اه کشید:میرم یه تیم پشتیبانی دست وپا کنم"
جین پل بینیش رو با دوتا انگشت نگه داشت:ما هم این جارو داریم...ولی وی بخاطر خدا جلوی خودت رو بگیر شخصا متنفرم جونی رو اینجا تنها بذارم ولباسامو خونی کنم" وی نخودی خندید:باشه باشه همه ی تلاشمو میکنم ولی نمیتونم یکمشونو پودر نکنم!"
جون با جدیت غرید:اونایی که پودر میکنی کله گنده هاشون نباشه برای حرف کشیدن لازمشون داریم"
کوک مداخله کرد:من هوای هیونگ رو دارم...بریم"وی موهای پسر جوونتر رو به هم ریخت:خدایا کوکیمون مرد شده میخواد هوای هیونگش رو داشته باشه؟باعث میشی بخوام گریه کنم!"اون چند لحظه با چهره ی دراماتیکی به دیوار خیر شد وبعد اهی کشید ودستش رو توی هوای تکون داد:آ..من که نمیتونم گریه کنم...حالا هرچی بریم تو کارش...نیت؟"
-تیم حاضره...مختصات روی جی پی اس ماشین وارد شده."وسوییچی رو به سمت وی پرتاب کرد اون با موفقیت گرفتش:میبینمتون بچه ها"هردو از در بیرون رفتن.
کوک در حالی که سوار آئودی مشکی ای که براشون اماده شده بود میشد پرسید:عجله نمیکنیم؟اونا باید خیلی کارشون درست باشه که همه ی اینکارارو پشت سرمون انجام دادن واینهمه طول کشید تا بهشون برسیم ورسیدن بهشون یکم...چطوری بگم...اسون نبود؟"
وی لبخند زد واینه هارو متناسب با دید خودش تنظیم کرد:باور کن بانی...این چیزا دربرابر چیزی که براشون اماده دارم پشیزی نیست...پس بهش فکر نکن وفقط هرکاری گفتم رو انجام بده،چون میدونی...الان بدجوری روی مود کلاهدارم" ولبه ی کپش رو لمس کرد ولبخند بزرگی زد.
اونها تقریبا دوساعت تمام توی راه پر از پیچ دوربرگردون وجاده ها وبزرگراه های خسته کننده گذروندن وبالاخره رسیدن به یه هتل سه ستاره.
که یکم عجیب بود.
اون هتل برای محله ی نسبتا فقیر نشین خیلی مجلل به نظر میرسید ولی ظاهرا خدمات خوبی داشت چون مشتریهاش همگی ثروتمند به نظر میرسیدن.
اونها نگاهی رد وبدل کردن وهردو پیاده شدن،وی چوب بیسبال مخصوصش رو روی کاور سیاه رنگی روی دوشش انداخت وستاره های پرتابیش رو چک کرد:حاضری؟"کوک دوتا اسلحه ی کمریش رو چک کرد واز وجود چاقوش مطمئن شد:البته"وهردو وارد هتل شدن.
یکراست به سمت رزرویشن رفتن:روز خوش چه کمکی میتونم بکنم؟"دختر قد کوتاهی با لبخند مودبانه پرسید.
کوک عکسی از چیم رو بهش نشون داد:ما دنبال این پسر میگردیم...اخرین بار اینجا دیده شده"
دختر چند لحظه عکس رو نگاه کرد وبعد چهره اش باز شد:اوه!پس بالاخره اومدین!"
وی وکوک حالت دفاعیشون رو حتی بیشتر هم کردن:ببخشید؟"
-ما چند ساعتی هست منتظرتون هستیم...اقای کیم واقای جئون،درسته؟!"
خب...این لحظه ای بود که کوک واقعا مجبور شدن لرزش دستهاش رو با مشت کردنشون مهار کنه،اسامی حقیقیشون..اگر این افراد به همچین اطلاعاتی دسترسی داشت،لعنت!
اونها دنبال زن راه افتادن ووارد اسانسور شدن،هردو به شدت حساس وتدافعی بودن وهران ممکن بود سلاح هاشون رو بیرون بیارن.
-از این طرف"
اونها روی راهروی درازی جلو رفتن وبه اتاقی بدون شماره رسیدن دختر در رو با یه کارت باز کرد ولبخند زد:باقیش رو به خودتون میسپارم"اون سری تکون داد ورفت.
کوک یکی از اسلحه هاش رو دراوورد و وی چوبش رو از دوشش پایین اوورد وبا کاور توی دستش گرفت وسر تکون داد وهردو به اروم وارد شدن.
ولی هردو از جا پریدن وقتی صدای اشنایی به گوششون رسید:هیونگ!خواهش میکنم من..."اون صدا قطع شد وکوک با چشمهای گرد شده به بهترین دوستش توی تمام این دنیا خیره شد:چ....چیمی هیونگ!"چیم اشکهاش رو پاک کرد:کوک؟..وی؟شما...پس شوخی نمیکرد شما واقعا..."اون دیگه چیزی نگفت وهردوی اونها رو به یه بغل گروهی دعوت کرد:دلم براتون تنگ شده بود احمقا!"
وی به ارومی پش او نرو نوازش کرد وبعد اون رو از خودش فاصله داد:هی چیم...میدونم الان خیلی همه چیز مزخرفه واینا...ولی بخاطر خدا اینجا چخبره؟!"
چیم بینیش رو بالا کشید:میدونم خیلی گیج شدین...منم هنوز واقعا نمیتونم همه چیز رو هضم کنم شاید هیچوقت هم نتونم"
کوک اخم کرد:از چی حرف میزنی؟چه اتفاقی افتاده چیم؟تو دزدیده شدی ولی اینجایی ومن یه خراشم روت نمیبینم!تو مارو فروختی یا همچین چیزی؟اون زنه اسم مارو میدونست"
-اونا همه چیز رو میدونن کوک...من چیزی نگفتم...ما فقط هرکاری رو میکنیم که اون میخواد انجام بدیم...کوک نمیدونم،من...تقصیر منه؟!تقصیر منه!"اون صورتش رو با دستهاش پوشوند وروی زمین نشست،کوک با گیجی نگاهش کرد و وی اینبار سعی کرد:چیم درست حرف بزن...ما باید انتظار چی رو داشته باشیم؟اگه تو اطلاعاتی رو بروز ندادی پس اونا چطوری انقدر مارو خوب میشناسن؟"
-چطور ممکنه یه برادر همچین چیزایی رو از برادرش و دوستاش ندونه؟"صدای سردی از پشت سرشون گفت.
درحالی که ذهن کوک سرسختانه با برگردوندن سرش مخالفت میکرد ولی اون در حال در کمال بهت زدگی برگشت،نه ذهنش ونه لبهاش قادر به واکنش دهی نبودن،همه چیز یخ زده بود:خوشحالم هردوتون دعوتم رو قبول کردین"اون نزدیک شد،قامت اشنا وبوی اینوکتوسش لرزه به بدن کوک مینداخت:اثر شگفت انگیزی خلق کردی...کیم تهیونگ"اون گفت وبه وی نگاه کرد وبعد نگاه نافذش رو به کوک دوخت:اون موفق شد تورو به یه گستاخ قدرنشناس تبدیل کنه ولی نمیتونم انکار کنم بهش احتیاج داشتی...جئون جونگ کوک."
بعد لبخند زد وموهای لخت کوک رو نوازش کرد:دلم برات تنگ شده بود کوچولو"
کوک بالاخره نفسش رو ازاد کرد ودرحالی که شک زده زانو میزد زمزمه کرد:هیونگ..."

Brat bunny killsWhere stories live. Discover now