10

3.9K 582 41
                                    

⚠️این پارت اسماته...میتونین نخونین⚠️

قانون شماره ی یک اونا این بود که هیچوقت بیرون از اتاقشون سکس نمیکردن،حتی وقتی تنها بودن، جین سر تکون داد وعقب رفت تا جون پایین بیاد وبعد به دنبال همسرش کشیده شد،اتاق خواب با نور سپیده دم روشن بود وهاله ای از رنگ آبی-خاکستری داشت،تخت صمیمی ودوست داشتنی به نظر میرسید،جون در رو بست وقفل کرد،دستهاش دور تن جین پیچید وبوسه هاش روی لبهای برجسته اش نشست،جین دستهاش رو دور سروگردن جون جابجا میکرد،گاهی بین موهاش میرفت گاهی پشت گردنش رو با ملایمت چنگ میزد وگاهی روی شونه هاش مینشست جون گرم وگرم تر میشد وفکر میکرد میتونه بیشتر از این جین رو دوست داشته باشه؟
جون یک خط فرضی از لبها تا زیرناف جین رو با بوسه هاش طی کرد درحالی که زبونش لباشو خیس میکرد شلوارک و لباس زیر جین رو پایین کشید هوای خنک دم صبح و تبی که بوسیدن جون به جین داده بود پارادوکسی رو بوجود میاوورد که خود جین رو هم گیج و منگ میکرد جین منگیش رو پس زد و نفسش رو بیرون داد انگشتهاش روی گونه ی ملتهب همسرش قرار گرفت و منظره ی شگفت انگیز جونی که براش نرم و عمیق ساک میزد رو گوشه ای از ذهنش ثبت کرد بالاخره وقتی حس کرد نیازداره به مرحله ی بعدی بره جون رو بلند کرد.
جون با نیشخند بی قراری جین رو نگاه میکرد پسر چهارشونه همیشه اتیشی تر بود اون رو عقب هل داد تا جایی که بالاتنه ی جین روی تخت افتاد اما پاهاش هنوز از لبه ی تخت اویزون بود جون خم شد در همین فاصله ی کم جین خودش رو اماده کرده بود جون ذره ذره وارد حریم تنش شد مثل شرابی که میخواست مزه مزه اش کنه و از هر لحظه اش لذت ببره هربار ریتم حرکت طعم شیرین و تند و تیز تن جین رو زیر زبون جون میکشید و اون بیشتر میخواست ناله ی جین توی گلوش میپیچید و درنهایت به شکل خرخر رضایت مندانه ای بیرون میجهید زبون متبهرجون روی سینه ی پهنش باعث نبض زدن هر اینچ از پوستش و یخ بستن نوک انگشتاش میشد.
_بذار ببوسمت!"جین با نفسی که به سختی جفت و جور شده بود غرید جون گردنش رو دراختیار لبهای صورتی همسرش گذاشت و حرکت اونها روی پوستش لذت تازه ای زیرپوستش تزریق کرد.
جین وقتی از مایع داغی پر شد هیسی کشید لبهاش رو چند لحظه فاصله داد جون پیشونیش رو چند دقیقه به شونه ی جین تکیه داد تا بتونه فکرش رو جمع و جورکنه.
بدن هردو داغ و ملتهب بود وقتی جون از همسرش فاصله گرفت و روی تخت نشست لبخند زده بود جین با کمی تقلا نشست سرش رو به شونه ی جون تکیه داد و بی اختیار انگشتاشون توی هم قفل شد گرما خفقان اور بود و جبن ارزومندانه به در بالکن نگاه میکرد نرده های پهن و فلزی و درخت هایی ک اون بیرون با نسیم میرقصیدن:میشه بریم توی بالکن؟"
جون سر تکون داد و همزمان ک جین سرش رو بلند کرد جون هم به ملافه ی لطیفشون چنگ زد اون رو روی شونه ی هردوشون انداخت و بعد بیرون رفتن.
صدا و بوی دریا ترکیب بی نظیری با منظره ی درختها و نسیم ایجاد میکرد خنکی صبح گر گرفتی بدن هاشون رو کم میکرد خط زرد رنگ پریده ای روی مرزدریا و اسمون کشیده شده بود و خبر از طلوع خورشید میداد.
جین نگاهی به جون انداخت که چشمهای براقش منظره ی رو به روش رو ثبت میکرد لبهای سرخش نرم به نظر میرسید اونقدر که جین رو وسوسه کرد تا دوباره اونهارو به اسارت خودش دربیاره رو به روی جون قرار گرفت و خم شد و لبهاش رو بوسید پسر جوونتر کم کم بلند شد اینبار مقدمه ی کمتری نیاز بود بدنهاشون از سکس قبلی هنوز گرم بود جین رو به سمت نرده سوق داد و وادارش کرد که روی لبه ی پهنش بشینه بار دیگه از تن هم بهره مند شدن اهمیتی نداشت که اینجا حریم بسته ای نیست همسایگی اونها رو فقط دریا و کوه و درخت تشکیل میداد پس هیچکدوم به ملافه ی فراموش شده روی زمین توجهی نمیکرد.
اینطور امیزش درست در جوار طبیعت بدون هیچ شرمی به جین حس پرنس جنگل رو میداد انگار داره چیزی شبیه به اواتار رو لمس میکنه طبیعی وحشی و زیبا.
وقتی جون برای بار دوم احساس کرد که ارضا میشه به موقع خارج شد تا کامش روی زمین بریزه چشمای بسته شده اش رو باز کرد و نفسش برای لحظاتی حبس شد.
خورشید طلوع کرده بود ولی کاملا توسط جین از دید جون پنهان شده بود اما مهم نبود چون باعث ایجاد هاله ی طلایی رنگی دورتادور جین شده بود که پسر بزرگتر رو از پهنه ی لاجوردی دریایی که پشت سرش بود جدا میکرد.
اگر این تصویرمتعلق به بهشت نبود پس جون منکر وجود بهشت میشد!
پیشونی جین رو بوسید:خورشید طلوع کرده"
_بریم تو!"جون سرتکون داد و به همسرش کمک کرد پایین بیاد و هردو داخل رفتن جین با خستگی خوشایندی زیر پتو خزید و اغوشش رو برای پسر جوونتر باز کرد جون با خوشحالی سرش رو توی سینه ی جین دفن کرد و پاهاشون به هم گره خورد.
جین درحالی که با موهای جون ور میرفت پرسید:چیشد که کارمون به اینجا رسید؟!"جون با صدای خفه ای جواب داد:فکر کنم بحث سراولین ارزیابی چیم بود."
_خب این میزان بیشعوری مارو میرسونه که بعد از همچین بحث غم انگیزی همو میکنیم ولی خوبیش اینه که می ارزید و به علاوه ما هیچوقت ادعای باشعوری نکردیم!"
جون درحالی که نمیدونست چه جوابی باید بده گفت:اوه!"
_واقعا اوه جونی!"

Brat bunny killsΌπου ζουν οι ιστορίες. Ανακάλυψε τώρα