16

3.5K 578 19
                                    

جون با بدخلقی اماده بود هرکسی که داره اینطور وحشیانه به در میکوبه اروبکشه حالا هرکسی که میخواست باشه ولی وقتی رو باز کرد با کمال تاسف متوجه شد که نمیتونه اینکارو بکنه:چه مرگته وی؟!"
پسر جوونتر چشمهای کشیده اش رو با حالت خطرناکی روی جون متمرکز کرد بود:هیونگ کجاست؟"
جون ابروهاش رو بالا انداخت ونگاهی به ساعت دیواری انداخت:فکر کنم چرت بعد از ظهرش تموم....هی!کجا؟!"
وپشت سر وی که با سرعت سرسام اوری به اتاق مشترکشون میرفت راه افتاد.
وی در رو باز کرد وباعث شد جین از جا بپره وبا گیجی به وی وبعد به جون پشت سرش نگاه کنه:هی...همه چیز مرتبه؟!"
وی نگاهش کرد،ومرد...این اصلا صورتی نبود که کسی دلش بخواد ببینه،البته جین هرکسی نبود!وی شاید یه گرگ رعب اور بود اما درمقابل جین اون چیزی جز توله ی بامزه نبود وجین درمقابل تمام دیوونه بازی هاش خیلی راحت کافی بود پشت گردن اون توله ارو بگیره ودنگ!
وی بدون هیچ حرفی با لبخند دیوانه واری روی جین پرید وشروع به مشت زدن کرد،جون سعی کرد مداخله کنه اما صدای هشدار دهنده ی جین عقب نگهش داشت،خیلی سریع جین جاش رو عوض کرد وحالا اون بود که به وی مشت میکوبید:من دارمش!"اون خطاب به جون گفت وبعد به صورت درب وداغون وی نگاه کرد:متاسفم!"
جین واقعا هیچوقت خوشش نمیومد به جون یا سه قلو های افسانه ایش اسیب بزنه اما هر گرگی نیاز داره کاهی ادب بشه وگرنه یادنمیگیره کی رو گاز بگیره وکی رو نه واین رو جین خیلی خوب میدونست،چندتا مشت دیگه هم زد و وقتی متوجه شد وی دیگه تقلا نمیکنه عقب نشست:چه کوفتی...وی!"
جون کمک کرد تا مردش بلند بشه ولب زد:خوبی؟"جین لبخند کوچیکی زد تا مرد جوونتر رو اروم کنه،جون به وی نگاه کرد که نخودی میخندید وبدون کمک کسی درحال بلند شدن بود.
جون یجورایی خودش رو پشت جین کشید تا کمتر توی دید پسر جوونتر باشه،شاید مزبوحانه به نظر میرسید ولی بیایید به این فکر کنیم که اون وی بود که در اوج خشم مقابلشون ایستاده بود وجون جین نبود که بتونه نترسه.
وی نگاهش رو به جین دوخت:تو...تو قایمش کردی!هیچکس حق نداره چیزی رو از من قایم کنه!"
جین چشم گردوند وانگار این راحت ترین کار دنیاست وی رو از پشت یقه اش گرفت واز اتاق بیرون برد تا به سمت سالن ببره وروی مبل بندازه بعد با لبخند شگفت انگیزی رو به جون کرد:میشه برامون شیر عسل درست کنی جونی؟"
جون سرتکون داد وبا نهایت سرعت توی اشپزخونه ناپدید شد جین تکیه داد:خب؟!میخوای بگی دقیق به چه دلیل کوفتی تصمیم گرفتی باعث بشی دکوراسیون صورتت رو عوض کنم؟!"
وی به کفپوش چوبی نگاه کرد:تو میدونستی....تو توی پرونده ها قایمش کردی...هچکس حق نداره چیزی رو ازم قایم کنه...هیچکس...حق نداره...حق نداره!"
جین خندید:خب...میدونی من همیشه شامل استثنا هستم وی...مهم نیست تو کلاهدار ترسناکی یا خدای اطلاعات اگر خیلی بخوای برای من شاخ وشونه بکشی چیزی بیشتر از یه موش که توی سوراخ های مختلف میچپه نمیشی ومیدونی چه بلایی سر موشا میاد؟اونا به عنوان موجودات موذی ومضر کشته میشن"
جین موهای وی رو نوازش کرد:پس سعی کن یه موش موذی نشی باشه؟یه دونسنگ خوب برای هیونگ باش"ولبخند مهربون ودرخشانی زد،وی نگاهش رو به دکمه ی لباس جین دوخت:بخاطر قایم کردن تو من بهش صدمه زدم...من نمیخواستم بهش صدمه بزنم!"
جین ابرویی بالا انداخت:به اون یارو؟!اگه نگرانی که سفارشای منو خراب کرده باشی مشکلی نیست،من میتونم یکی دیگه..."وی وسط حرفش پرید:کوکی...من به کوکی صدمه زدم!"
لبخند جین محو شد وشونه های دونسنگش رو نگه داشت:وی تو چیکارش کردی؟"
وی نفس عمیقی کشید:کارای بد...خیلی بد هیونگ،من...من نمیخواستم بهش صدمه بزنم ولی اون ازم قایمش کرد،هیچکس نباید ازم چیزی رو قایم کنه"
جین نفسش رو بیرون داد:تو خیلی احمقی!اگر میدونستی من چیزی میدونم چرا اول نیومدی پیش من؟"
وی خندید:چرا باید درباره ی راز یه نفر دیگه از تو چیزی بپرسم؟"
-پس چرا الان بخاطر راز یکی دیگه میخواستی منو بزنی؟"
وی شونه بالا انداخت:چون دیگه نمیتونستم به کوک صدمه بزنم"
جین چشم گردوند:من هنوز نمیدونم تو راجب کدوم رازش حرف میزنی"
-تو پرونده ی پزشکیشو دستکاری کردی"
جین کمی جابه جا شد:اوه...خب اون کاری بود که براش از دستم برمیومد،میدونی که از پارتی بازی متنفرم ولی اون فقط یه بانی کوچولوی ترسیده بود که هیچ چیز تقصیر خودش نبود نمیتونستم بذارم اذیتش کنن میتونستم؟"
وی پلک زد:میخوام همه چیزو بدونم...همشو بهم بگو"
جین شونه بالا انداخت:کوک هیچوقت مستقیم بهش اشاره ای نکرد ونمیکنه ولی تا جایی که تونستم ته وتوشو دربیارم اون یارو بود که بعدا متوجه شدیم نفوذیه؟همون ترتیب کوک رو داد."
وی نیشخند زد:ولی اون عددی نبود"
جین سرتکون داد:شاید...ولی نه وقتی سه روز تمام توی اتاق سفید بمونی بعد از اون هرچیزی میتونه تورو رام کنه."(اتاق سفید یه نوع شکنجه است فرد رو با پوشش سرتاسر سفید توی اتاقی نگه میدارن که همه چیز از وسایل سقف ودیوار وزمین تا حتی نور سفید رنگه وحتی بهش غذای سفید(فرنی برنج و...)میدن واجازه نمیدن هیچ ادم یا رنگی رو ببینه بعد از چند روز فرد کور میشه یا خودش خودشو کور میکنه ودست به خودزنی ودرنهایت خودکشی میزنه-ن)
وی پلک زد:فقط اگه زودتر میدونستم..."جین اخم کرد:چی؟میخواستی اونو هم بفرستی پیش ارزیاب چیم؟"
وی پلک زد:هیونگ تو..."
جین با خونسردی وسط حرفش پرید:اره جون بهم گفت که چیکارش کردی...باهات موافقم ولی این دلیل نمیشه موافق باشم که همه ی ادمایی که اذیتتون میکنن رو اونجوری کنی"
وی سرش رو عقب تکیه داد:چطوری درستش کنم؟"
جون که بالاخره شیرعسل هارو اماده کرده بود اونا رو روی میز شیشه ای گذاشت:باهاش یه قرار عاشقانه ترتیب بده وبعد به عاشقانه ترین شکل ممکن بکنش!"
وی نگاه خیره اش رو به هیونگش دوخت وجین طوری بود که انگار داره میسنجه ببینه ارزشش رو داره تا جون رو بزنه یا نه،جون دستهاشو بالا اوورد:چیه؟این راه حل همیشه برای من وجین جواب میده"
وی لبخند معصومانه ای زد:همه مثل شما دونفر حال به هم نیستن هیونگ ممنون"
جین پس گردنی ملایمی به وی زد:مودب باش"
بعد جرعه ای از شیر وعسل نوشید وگرما به سرتاسر بدنش منقل شد واز جون به عنوان تکیه گاه استفاده کرد:چند روزی اینجا باجون بمون...من میرم پیش کوک وچیم."
وی لبهاشو خیس کرد:یعنی کوک راحت نیست که منو ببینه؟ازم...ازم بدش اومده؟"
جین با خونسردی جرعه ی دیگه نوشید وجواب داد:نه...فقط تو باید تنبیه بشی تا دیگه بدون فکر هیچ غلط اضافه ای با هم گروهیات نکنی مطمئن میشم که جون حسابی عذابت بده"وخوشگل ترین لبخندش رو تقدیم جون کرد،چیزی که میدونست اگر برای جون به نمایش بذاره اون حتی حاضره خودش رو تیکه تیکه بکنه،جون مشخصا با گونه های صورتی شده سر تکون داد:البته"
وی نفیس عمیقی کشید ودست به سینه نشست دیگه لبخند نمیزد،جین موهاش رو نوازش کرد:پسرخوب...جونی؟من میرم وسایلم رو ببندم وبرم...میتونی ترتیب باقی چیزارو بدی؟"
جون سر تکون داد:بهم زنگ بزن"
جین سرتکون داد وبعد از بوسیدن جون رفت.

Brat bunny killsWhere stories live. Discover now