9

3.9K 673 33
                                    

وی با صدای زیری از عمق خواب بیرون کشیده شد،پلک زد تا اطرافش رو نگاه کنه اولش چیزی ندید بعد وقتی دوباره اون صدا رو شنید کلافه روی تخت نشست واماده شد که به چیم لگد بزنه اما چیم اونجا نبود!
دورو برش رو نگاه کرد تا هیبت مچاله شده ای رو گوشه ی اتاق تشخیص بده چشمهاش رو تنگ کرد:چیم؟"پسر جوابی نداد وهنوز صدای زیروازاردهنده ای تولید میکرد،وی چراغ روی پاتختی رو روشن کرد واز تخت پایین اومد،درحالی که خمیازه میکشید به سمت دوستش رفت:هی چیم!دوباره کابوس دیدی؟!مهم نیست مرد بیا..."حرفش رو با واضح شدن تصویر مقابلش نیمه کاره رها کرد،پوست بازوها وپاهای چیم خون افتاده بود وسرخ شده بود مشخص بود که اون انقدر باناخناش اون قسمت هارو خراشیده که به این روز افتادن وی به ارومی زانو زد:چیمی؟!"
چیم صورتش رو بالا اوورد تا وی ببینه که صورتش هم به سرنوشت دست وپاهاش دچار شده،وی اون رو بلند کرد تا توی سرویس اتاق ببره،اون رو روی توالت دربسته نشوند واینه ی کشویی رو کنار زد تا ببینه اونجا خبری از کمک های اولیه هست یا نه.
چیم جویده جویده گفت:میخوام..برم..حموم"
وی دستی به صورتش کشید وبه تندی جواب داد:نمیشه...زخمات تازه است"
چیم توجهی نکرد ولنگان لنگان بیرون رفت،وی نفسش رو بیرون داد،با صورتش بیحالتش جلوی چیم ایستاد:باشه باشه...میری حموم بذار به کوکی بگم که باید وکمکت کنه،خوبه؟"
چیم سرتکون داد وخنج کشیدن روی بازوش رو از سر گرفت،وی صداش رو بلند تراز همیشه کرد:کوک!"هیچ اهمیت لعنتی ای نمیداد که دو صبحه وادمای دیگه ای هم توی این خونه هستن.
چند دقیقه بعد کوک با چشمهای نیمه باز وموهای سیخ شده درحالی که شلوارش کج شده بود وطبق عادت تیشرتش رو بیرون اوورده بود در رو باز کرد وداخل تلو تلوخورد:هیونگ؟چیشده؟"
وی اه کشید:به چیم کمک کن"کوک درحالی که سرش رو میخاروند به هیونگ دیگه اش نگاه کرد وچشمهاش گشاد شد:هیونگ..."
وی درحالی که از در بیرون میرفت دوباره گفت:بذار بره حموم...جین هیونگ رو بیدار کن"واز در بیرون اومد،جلوش جین با چشمهای سرخ ومثل یه مارزخمی ایستاده بود:جین هیونگ لعنتی خودش بیدار شد!معلوم هست چه غلطی میکنی؟چرا نصفه شب هوار میکشی؟!"
وی نخودی خندید:برو تو...من باید برم کارم که تموم شد برمیگرم"
جین درحالی که هنوز فحش هایی رو زمزمه میکرد در رو باز کرد ووی اخرین لحظات میتونست فریادش رو بشنوه که میپرسه چه اتفاق کوفتی ای افتاده.
کوکی روی صندلی پیک نیکی که جین بهش داده بود نشسته بود ودستش زیر چونه اش بود وهرچند دقیقه یکبار خمیازه میکشید،درعین حال چشمهاش روی هیونگش متمرکز بود که داشت با کفهای توی وان خودش رو با حرص ووسواس تمیز میکرد حرکت هیستریکی که دوسال بود دامن گیر چیم شده بود.
گهگاهی به سراغش میومد اما خیلی وقت بود که چیم دچارش نشده بود.
جین سرش رو از لای در تو اوورد:همه چیز مرتبه؟چیم...حوله میخوای؟"
چیم نفس عمیقی کشید:اگه یدونه نوشو داری"
جین سر تکون داد وحوله ی بسته بندی شده ای رو به چیم داد،چیم با وسواس اون رو باز کرد وپوشید:کوک"
کوک بلند شد وتوی خارج شدن به چیم کمک کرد،جین که کنار در ایستاده بود با صدای دورگه شده اش گفت:من خودم اونجا رو تمیز میکنم کوک،برین توی اتاق...چیم ملافه هارو برات عوض کردم لباسای روی تخت هم کاملا نوئه با خیال راحت بپوششون"
وبعد توی حموم ناپدید شد،کوک به چیم کمک کرد تا بدنش رو خشک کنه ولباس زیر ولباس هایی که هنوز بهشون مارک اویزون بود رو بپوشه موهاش رو با حوله خشک کنه وزیر پتو بخزه ومکنه که خودش هم خواب الود بود کنار هیونگش خزید وهردو به خواب رفتن.
جین که تمام کف های وان رو شسته بود وخیسی کف حمام رو با حوله خشک کرده بود نفس عمیقی کشید واز حمام بیرون اومد،توی اشپزخونه سروصدا میومد که به این معنی بود که جون هم بیدار شده،جون داشت عسل رو توی شیرش حل میکرد:هی پسر خوشگله"
جین لبخند بی رمقی زد:هی"
-چیم خوبه؟"
-دوباره اون حالت وسواسیش شروع شده بود...باید بگم با اون زخما شبیه فرانکشتاین به نظر میرسه وقرار من رو بیچاره کنه تا کلی پماد براش بخرم که جاشون نمونه"
-وتوهم میخری!"
جین سر تکون داد وماگ رو از دست جون قاپید وجرعه ای ازش نوشید،اهی از سر رضایت کشید:خدا لعنتت کنه جون!من یه سراشپز لعنتی ای ام وتو یه دست وپاچلفتی کامل توی اشپزخونه ولی با اینحال بهترین شیرعسلای کشور رو درست میکنی...عسلش دقیق واندازه است ودماش همه ی بدنتو گرم میکنه!چیکارش میکنی که اینطوری میشه؟"
جون یه به کانتر تکیه زده بود لبخند زد:منصفانه است که این یکی رو همیشه من برات درست کنم از اونجایی که تو همیشه برای من غذا درست میکنی"
جین جرعه ی بزرگ دیگه ای نوشید وماگ رو روی کانتر گذاشت:جون؟"
جون که خطوط روی دست جین رو دنبال میکرد هوم اهسته ای کرد،جین ادامه داد:شما سه تا میدونین که چیم چرا اینطوری شده درسته؟"
جون نگاهش رو بالا اوورد وبه چشمهای همسرش خیره شد،جین گفت:بهم بگو"
جون اهی کشید:باید قول بدی که پیگیریش نمیکنی...چون وی همین طوریش خارج کنترله وهربار یه قشقرق به پا میکنه وواقعا لازم نداره یه نفر دیگه به خصوص تورو توی تیم منتقمین چیم داشته باشه"
جین سر تکون داد،جون ادامه داد:وی هیچوقت نمیذاره دوستاش ارزیابی بشن،ولی اوایل وی وچیم خیلی نزدیک نبودن وتنها دلیلی که همیشه سه نفری همه جا میگشتن این بود که کوک هردو هیونگاش رو خیلی دوستداشت،برای همین ارزیاب سال اول شروع کار چیم نترسید از اینکه به وسیله ی چیم زهرچشمش رو بگیره...اون لعنتی یه روانی واقعی بود...اگه فقط اون جوری چیم رو ارزیابی نمیکرد شرط میبندم میتونست توی یکی از رد رومامون پول پارو کنه!"جین پرسید:اون چیکار کرد؟"
جون گفت:چیم رو بعد از بیرون اووردن لباساش گذاشت توی یه جعبه ی در بسته بعد از بیست دقیقه به اندازه ی یه کیسه ی اشپزخونه ی مدیوم حشره ی غیر سمی ریخت اون تو ودرش رو بست وچیم رو تا چند ساعت اون تو نگه داشت...چیم از حشرات متنفره وازشون میترسه!"
جین اخم کرد:حرومزاده"
-اره...ولی این اتفاق باعث شد که وی وچیم نزدیک بشن،وی همیشه میگه اون روز چیم برادر من شد وحتی منم نمیدونم چرا همچین چیز مزخرفی باید باعث شروع برادری دو نفر بشه ولی...خب میبینی که شده!"
جین نفس عمیقی کشید وباقی محتوی لیوان رو پیشکش همسرش کرد،جون ماگ خالی رو روی کانتر گذاشت،مدتی هردو سکوت کرده بودن تا اینکه جین بالاخره بلند شد وماگ رو توی ماشین ظرفشویی گذاشت،حس کلافگی وجودش رو پر کرده بود،برگشت وبه ماشین ظرفشویی تکیه داد،چشمهاش جون رو به دقت نگاه میکرد،تیشرت گشادش که کج شده بودبازوهای لاغرش پاهای بلندش توی اون گرمکن ورزشی وموهای عسلی اشفته اش،جین لبش رو گزیدفاک...این مرد اول صبحی چطوری انقدر هات بود؟
به سمت جون رفت:مردک لعنتی!"جون خندید:چیشده؟"
جین چیزی نگفت وفقط جون رو بوسید،بعد از سالها جون احمق بود اگر فرق بین بوسه هاشونو نمیفهمید نه اینکه معترض باشه ولی اینجوری هم نبود که براش اماده بوده باشه،جین جون رو هل داد ووادارش کرد روی اپن بشینه،بین پاهاش قرار گرفت ودستش رو پشت سرش سر داد:چرا همیشه سکسی به نظر میرسی لعنتی؟"(سوالیه که منم دارم...مسئولین پاسخگو باشن!-ن)
جون نخودی خندید،جین این رو توی اولین بوسه اشون هم گفته بود،وقتی هنوز دبیرستانی بودن جین گفته بود که همه ی نوجوونا دماغای گنده اکنه ی صورت ولنگای دراز دارن و معترض بود که چرا جون اینطور نیست وانقدر سکسیه!
جون خوشحال بود که همیشه باعث شعله ور شدن مردش میشه،این حس غرورش رو ارضا میکرد حس اینکه کامله.
دستهای جون پشت رکابی جین رو گرفت واون رو از سرش بیرون کشید وبه گوشه ی نامشخصی انداخت،انگشتهای جین هم روی شکم وپهلوهاش بالا وپایین میرفت وپوستش رو دون دون میکرد،از لبهای جین فاصله گرفت:بیا بریم توی اتاق"

Brat bunny killsWhere stories live. Discover now