21

3.2K 522 14
                                    

کوک دری رو که به پشت بار راه داشت باز کرد وهمگی داخل شدن،کوک در رو قفل کرد،وی دوربین های روی سه پایه ارو روشن کرد و نور ها رو تنظیم کرد،همونطور که از هوپی انتظار میرفت استودیوش پرنور ترین ردروم دیپ وب بود.
اونا لباس های ام جی رو بیرون اووردن وبستنش بعد از چک کرد اینکه قفلها محکمن جون کنار رفت وکوک دوربین ها رو روشن کرد وی کسی بود که داوطلب صحبت کردن شد،هرچند صداش تغییر میکرد.
کوک با سرش علامت داد که اونها لایو هستن ووی دکمه ی پخش صدارو زد.
-روز بخیر!
از برگشتنمون یکم شوکه شدین؟!خب برای خودمون هم یکم غیر منتظره بود ولی قول داده بودیم که فریکز برمیرگردن،هرچند براش برنامه ریزی نکرده بودیم ولی فریکز هیچوقت برنامه ندارن!
میزبان شما امروز اسپایکه،اون حسابی سرگرمتون میکنه ولی اول از همه بیت کوین هاتون رو برای انرژی دادن بهش پرداخت کنید وقول میدم پشیمون نمیشید!
بعد از همه ی اینا میریم سراغ تارگت امروز،ام جی یه پسر خوب بیست وچهار ساله است،اون یکی از سفید برفیای بریتانیاییه وهنوز شاهزاده برای بیدار کردن نبوسیدتش!
اما مهم نیست تازمانی که بیدار بشه ما اماده اش میکنیم،اسپایکی...ممکنه؟"
هوپی سرتکون داد و به سمت ام جی رفت.
وقتی دوباره لایو شدن ام جی به صندلی بسته شده بود،برهنه وکاملا در دسترس،جیهوپ بادقت یه قیچی باغبونی برداشت:من از نوجوونی عاشق اکسسوری بودم وهمیشه فکر میکردم چطور میشه اکسسوری های خاصی رو بسازم...امروز میخوام یکی از جدید ترین اکسسوری هام رو بهتون نشون میدم"هوپ سراغ دست های ام جی رفت که کنار سرش به تخت فلزی بسته شده بودن،با حوصله تک تک انگشت های مرد جوون رو قطع کرد،فریاد های پسر بریتانیایی پشت گگ خفه شده بود،جیهوپ بعد به کمک یه سوزن نخ انگشت هارو تبدیل به یه گردنبد کرد ودور گردن ام جی بست.
جون کنار وی ایستاده بود ولبخند میزد،هوپ چند ثانیه به اثرش خیره شد وبعد نتیجه گرفت:این خیلی خاصه...ولی فقط قسمت بدش اینه که نمیشه مدت طولانی ازش استفاده کرد"بعد به سمت ام جی خم شد:ولی مشکلی نیست..مگه نه؟توقرار نیست برای مدت طولانی زندگی کنی،پس فقط ازش لذت ببر هوم؟!"
ام جی تقلا کرد اما جیهوپ به سمت میز ابزراش رفت وقیچی رو توی سطل اشغال انداخت،یکی از ویژگی های جیهوپ همین بود که اون هیچوقت یه وسیله ارو دوبار برای شکنجه استفاده نمیکرد.
بعد اون چهارتا میخ برداشت وبه کف دست وپاهای پسر بینوا کوبید وبا اتصال گیره های شوکر کمی با برق باهاش بازی کرد بعد بلند شد و دستکش های خون الودش رو بیرون اوورد ویه کنترل رو برداشت:حالا...میخوام غافلگیری امروز رو نشونتون بدم...یه ابتکار از من ورفقاست،خیلی وقته نتونستیم سرگرمتون کنیم درسته؟پس فکر کردیم برای جبرانش یه کار ویژه انجام بدیم..مانستر؟"
جون سرش رو تکون داد وپرده ی سیاهی پشت جیهوپ رو کشید،چیزی شبیه گهواره ی یهودا به صورت افقی به دیوار وصل ومحکم شده بود،جیهوپ توضیح داد:این یه وسیله به خودی خود خیلی قدیمیه...من و مانستر فقط یکم با تکنولوژی ترکیبش کردیم...پشت این گهواره ی یهودا یه دیوار بتنیه امکان نداره یه ادم بتونه در برابر فشارش مقاومت کنه...شایدم بتونه؟!"
وبعد از جلوی دوربین رفت کنار ودکمه ی روی کنترل رو فشرد.
دیوار بتنی شروع به جلو اومدن به سمت ام جی کرد،به زودی نوک گهواره وارد ورودی ام جی شد وفریاد بیهوده ی دیگه ای تولید کردازاونجایی که گهواره ی یهودا یه هرم نوک تیز بود هرچی بیشتر فرو میرفت بزرگتر میشد تا جایی که ورودی خون الود ام جی نتونست مقدار بیشتری درونش جا بده وفشاری که دیوار بتنی متحرک از طریق گهواره بهش وارد میکرد لگنش رو خرد کرد وبا فشار بیشتر ستون فقرات کتف و دنده های ام جی هم خرد شد ودرنهایت با صدای نسبتا بلندی گردن پسرک خرد شد وعذابش به پایان رسید.
وی لایو رو قطع کرد وجیهوپ دکمه ارو زد،جون درحالی که به گروه پاکسازی خبر میداد شصتش رو بالا گرفت:کارتون عالی بود پسرا"
جیهوپ ماسکش رو دراوورد وغرید:تو ک*مغز!یه توضیح به ما بدهکاری...همین الان فهمیدی؟"
جون دستهاش رو بالا برد:پایه ی ابجو هستین؟"
دوپسر دیگه بدون هیچ بحثی شیشه های تیره ی ابجو روگرفتن وروی همون میزهایی که کمتر از یکساعت قبل نشسته بودن دوباره نشستن،کوک هم بعد از رسیدن تیم پاکسازی بهشون ملحق شد،جون حالا مرکز توجه بود کمی روی صندلیش جابه جا شد...تمام اونها وگذشته اشون زیر دست جون وجین بود و...منصفانه بود اگر اوناهم از گذشته ی اون دوتا بدونن!
جون لبهاش رو خیس کرد:بیست وسه سال پیش جین با یه کشتی از زادگاهش قاچاق میشه،یه بچه که نه زبون میدونسته نه نشونی از والدینش داشته فقط یه پلاک با سال تولد واسم کوچیکش واون رو به یه صومعه میبرن...صومعه ای متشکل از راهبه هایی که ادعا میکردن قصدشون پرورش ورشد بچه های بی سرپرستیه که یاران مسیح وخدا باشن ولی این اصلا کاری نبود که اونا انجام میدادن.
همه چیز تا زمانی که بچه ها به سن پنج سالگی میرسیدن عادی وخوب بوده ولی بعداز پنج سالگی اون عجوزه ها تمام سادیسمشون رو روی بچه ها تخلیه میکردن،کتک زدن های روزانه وادار کردن بچه ها به خوردن استفراغشون پرت کردن اونها به دریاچه تا اونقدر دست وپا بزنن که شنا کردن رو یاد بگیرن اونها رو از بالای پله ها پرت میکردن طوری که دست یا پاشون بشکنه...گاهی به اونها ازار جنسی میرسوندن اونها این باور رو به بچه ها تلقین کرده بودن که کشیش صومعه دراصل خداست وبچه های مودب رو میبردن تا کشیش بهشون تجاوز کنه وبه بچه ها میگفتن که اینکار متبرکشون میکنه حتی گاها پسرهای بزرگتر رو وادار میکردن به کوچکترها تجاوز کنن وبچه هایی که از این روابط اجباری بوجود میومدن رو خفه میکردن گاهی پسر بچه ها رو از پنجره اویزون میکردن که بعضی وقت ها یکیشون می افتاده ودست وپاش میشکسته اگر کسی غذای اضافی کش میرفته تک تک انگشتهاش رو با کبریت میسوزوندن واگر کسی اشتباهی میکرده توی سرمای زمستون به درخت های حیاط بدون هیچ لباسی میبستنش تمام مدت هم کسی بجز کشیش خود صومعه حق ورود وخروج نداشته...اونا دهن شاهد هارو با پول بسته بودن."
جون کمی دیگه از ابجوش نوشید وارزو کرد که کاش چیز قوی تری برای نوشیدن داشت ودوباره ادامه داد:جین توی همچین جایی پونزده ساله شد،اما چیزی که هیچکس نمیدونست این بود که گاهی وقتا هیولایی که پرورش میدی میتونه خودت رو هم ببلعه!
وجین تبدیل به اونجور هیولایی شد،شب تولد پونزده سالگیش اون مودب ترین بچه ی صومعه شناخته شد وتوسط کشیش متبرک شد...شاید همین هم باعث شد اونشب دچار جنون بشه ونیمه شب اول گلوی کشیش رو گوش تا گوش ببره،درها وپنجره ها رو مهر وموم کنه وتنها با بردن ده تا از بچه های زیر پنج سال با به اتیش کشیدن صومعه به همه ی اون کابوس خاتمه بده.
اون نهایتا به عنوان یه خارجی بی هویت همراه اون ده تا بچه دستگیر میشه اما زودتر از پلیس هیتمن میاد سراغش وبهش پیشنهاد میده که درمقابل کار کردن برای هیتمن ازاد باشه وبتونه از بچه ها مراقبت کنه."(هیتمن:فرد یا سازمانی در دیپ وب که در ازای دریافت پول افراد خاصی رو شکنجه زندانی ویا حتی میکشه-ن)
هوپی سیگارش رو خاموش کرد:خب؟همه ی اینا چه ربطی به الان داره؟"
جون دوباره لبهاش رو خیس کرد:جین کسیه که تقریبا هیچ هویتی نداره...تمام هویت اون به همون صومعه محدود میشه با رمز گشایی شدن هویتش هیتمن ازش خواست تابره واوضاعش رو مرتب کنه...جین همیشه توی کلیسا وصومعه به ویژه اون صومعه ی خاص اینطوری میشه حتی با اینکه اون صومعه الان تغییر کرده وبازسازی شده."بعد درحالیکه روی بدنه ی بطری شیشه ای ضرب گرفته بود زمزمه کرد:من از اینکه اون اینطوری ضعیف وگوشه گیر بشه متنفرم!هیچکس حق نداره همچین بلایی سرش بیاره...هیچکس حق نداره باعث بشه اون خاطرات دوباره یادش بیاد...وقتی ازدواج کردیم من بهش قول دادم...من از شکستن قولم متنفرم!"
جیهوپ اه کشید:میدونی...باید قبلش بهم میگفتی...تا بیشتر کشش میدادم"
وی پشت هیونگش کوبید:نگران نباش هیونگ قراره حتی بعد از مردنم عذاب بکشه"هوپی سرتکون داد،وی به شونه ی کوک زد:بیا...یه بستنی بهت بدهکارم بانی!"کوک مثل یه بچه ذوق کرد واز روی صندلی جست زد ودرحالی که درباره ی مکان قدم زدنشون وراجی میکرد به همراه وی پشت سرش بیرون رفتن.
هوپ متفکرانه به در بسته نگاه کرد:این دوتا بچه مشکوکن"
جون نخودی خندید:نه خیلی...هردومون خوب میدونیم کوک چه احساسی داره"
-ولی وی ام همچین احساسایی داره؟!"
-شاید..بالاخره همه میدونیم اون از سنگ نیست...اگر کسی مثل جین پیدا شد که بتونه اونو مثل یه بچه سرجاش بشونه پس ممکنه کسی هم پیدا بشه که بتونه قلب اونو حالا هرجایی که هست پیدا کنه به اختیار خودش دربیاره."
هوچی سرش رو تکون داد وبینیش رو جمع کرد:باشه اره...هرچی تو بگی...بیا بریم،فکر نکنم تنها گذاشتن جین با چیمی ایده ی خیلی سالمی باشه!"
بعداز این حرف هردو مرد بیرون رفتن.
_______________________
بچه ها یه توضیح بدم راجب این پارت
یادتون باشه الان همه بجز جین عضو هیتمن هستن و جین قبلا عضوش بوده ولی اطلاعات همشون همچنان توی بایگانی هیتمن وجود داره و درز کردن این اطلاعات برای همه اشون خطرناکه😊

Brat bunny killsWhere stories live. Discover now