9. بارون

4.9K 1.1K 275
                                    

"لذتی بالاتر از این نیست؛ کسی را بیابی که جهان را مثل تو ببیند؛ اینگونه می‌فهمیم که دیوانه نبوده‌ایم!"

_Christian Bobin

****

″تو واقعا عجیب غریبی!″

باربارا خیره به جونگکوک که با لذت شیرینی های مختلف تو جعبه ی کوچیک رو امتحان میکرد، با شگفتی زمزمه کرد و دستشو زیر چونش گذاشت.
جونگکوک که دندونهاش تقریبا تنها عضو مشخص صورتش بودن بیصدا خندید و شونه ای بالا انداخت.

″کمتر از ده دقیقه حالتت زیر و رو میشه و از یه مرد تقریبا ۲۰ ساله به یه بچه ی پنج ساله تبدیل میشی. پسر تو واقعا عجیبی!″

با عجله برگه های کنارش رو سمت جونگکوک هول داد و گفت:″تا حالت خوبه یه نگاهیم به اینا بنداز″

جونگکوک بسته ی شیرینی رو کنار گذاشت و همونطور که مشغول جویدن بود دستی به صورت خودش کشید. برگه هارو از هم باز کرد و با اخم کمرنگی نگاهش رو روی نوشته هاش چرخوند.
باربارا بدون اینکه نگاهشو ازش بگیره جعبه رو روبروی خودش گذاشت و با انگشت اشاره روی جعبه ضرب گرفت. جونگکوک نگاه کوتاهی بهش انداخت و باربارا که متوجه شده بود تمرکزشو مختل کرده متوقف شد.

جونگکوک بعد سکوت کوتاهی برگه هارو روی میز گذاشت و ابروهاشو بالا انداخت.

″کامل کردن اینا که بیشتر از یه هفته هم زمان نمیبره.
تقریبا کاملن″

باربارا سری تکون داد ″میدونم. اما جز اینا چندتا طرح نیمه کاره ی دیگه هم هستن که من باید کاملشون کنم″

جونگکوک برگه هارو مرتب کرد و به حالت عمودی روبروی صورت خودش گرفت.

″اینا پیش من بمونه، آخر هفته یا شایدم دیرتر کامل شدش رو بهت تحویل میدم″

باربارا با چشمهای گرد شده پرسید:″واقعا میگی ؟!″

لبخند کمرنگی رو لبهای جونگکوک نشست.
″البته″


″خب- عوضش من چیکار باید برات انجام بدم؟″

با یادآوری دوچرخه ی رابرت، ابروهای جونگکوک توهم گره خوردن. نگاه مرددش رو بین چشمهای باربارا چرخوند و تو همون حالت گفت:″بایدی در کار نیست″

باربارا بلافاصله جواب داد:″من عادت ندارم به کسی مدیون باشم″

جونگکوک به زحمت مانع شکل گرفتن پوزخند رو لبهاش شد. نگاه پر تمسخرش رو به باربارا داد و به صندلی تکیه زد.

Hidden Beauty || Kookv_Vkook_SopeWhere stories live. Discover now