*28*

1.4K 279 121
                                    

Larry pov

_نایل نیاز نیست بیشتر از این ادامه بدی..همین الانشم از حسادت داره میترکه!

با خنده موهای زیام حرصی رو که نفس های عمیق میکشید و سینش تند تند بالا پایین میشد رو بهم ریختم.نایل دست از اذیت کردن برداشت و روبه من چشمک زد.

ن_مگه دروغ میگفتم؟زین و لیام دارن راجب اینکه تو رو بفرستن پیش لری زندگی کنی فکر میکنن!حقم دارن والا...دیگه بچه که نیستی بگیم باید مواظبت باشن!

ز_اخه به تو چه؟اونا بابا های منن،خودم میدونم همچین کاری نمیکنن!انقدرم الکی منو اذیت نکن!

_واقعا زیام؟دوست نداری پیش من زندگی کنی؟

ز_نه منظورم اون نبود...

ن_چرا دقیقا منظورش همون بود لری....دوست نداره!

نایل به زیام زبون درازی کرد که باعث شد خنده ی من و عصبانیت زیام شدت بگیره.زیام رو تو بغلم کشیدم و دستام رو دورش حلقه کردم.

_انقدر کرم نریز نایل!

ز_اخه من میخوام بدونم چی گیرش میاد از اذیت کردن من!

این حرفش رو با چشم های شاکی روبه من زد.نایل شکلکی در آورد و پوزخند زد...

ن_حداقل حداقلش حرص خوردنت رو میبینم!

ادامه ی حرف نایل با چشم غره ی زیام ناتموم موند.همون موقعه عمو لیام همراه بابا هری از آشپزخونه بیرون اومد.

ل_انقدر پسر من‌رو اذیت نکنید.

ن_ما کاری نکردیم که!فقط داشتم آینده ی پر فراز و نشیبش رو براش پیشگو میکردم.

ابروهاش رو برای زیام بالا انداخت که متقابلا شکلکی از زیام غرغرو دریافت کرد.

ه_بسه بسه!انقدر نمک نباش!زین و لوبر کجان؟

ن_کجا باشن؟مثل همیشه مشغول کل کل!داشتن گل های باغچه رو نگاه میکردن و نظر های فیلسوفانه میدادن.حالا نه اینکه تو گیاه شناسی و اینا استادن!باغبون بیچاره عملا با  حرف های زین تشنج کرد!

لویی_ببین زین!کاکتوس اصلا نیاز به آب نداره!خودش رشد میکنه!

زین_چی میگی!من دلم میخواد تو آکواریوم یه کاکتوس آبی بکارم!

لویی_اخه وات د؟کدوم احمقی تو آکواریوم کاکتوس میکاره!چرا خر بازی در میاری؟

ز_چرا مگه دلیلت چیه؟اینکه کاکتوس نباید زیاد آب بخوره؟

ل_نه اون که خیلی مهم نیست!من میگم تیغاش تو ماهی ها فرو نره ایدز بگیرن!

اون جمع کوچیک_بدون زین و لویی_با دهن باز به دوتا احمق روبه روشون نگاه میکردن!بی توجه به اون ها اما لویی و زین مشغول بحثِ به قول خودشون "علمی"بودن!

《Unexpected Love~L.S/Z.M》Where stories live. Discover now