*5*

1.9K 323 696
                                    

...×قبل از شروع چپتر!×...

لطفا یه نگاه به ووت ها و سین ها بندازین!!واقعا؟یعنی داستان در این حد ضعیفه؟

من واقعا نمیدونم!شاید الان خیلی زود باشه که گله کنم...ولی دوستان میشه یکم حمایت کنید؟‌!

و از طرفی هم گیج شدم...خیلی از دوستای گلمون کامنت میزارن که داستان رو دوست دارن و کلی انرژی میدن_که واقعا ممنونشونم_ولی از اون طرف ووت ها نسبت به سین ها خیلی پایین تره!

اونایی که نیو تیچر رو خوندن میدونن که شرط ووت و کامنت نمی زارم...اینجا هم همینطوره..

پس ازتون میخوم که خودتون رعایت کنید!

ممنون!

______________________________________

_زنگ نمیزنی!؟

با تعجب از زیام پرسیدم..

زیام چشماشو چرخوند و همونجور که درو با کلیدش باز میکرد رو به من گفت:

ز_لری؟رد دادیا!...اینجا خونه ی منم هست دیگه...من چرا باید زنگ بزنم اخه؟

شونه هامو بالا انداختم..

_خب شاید مشغول باشن...تو چه میدونی؟نه خبر دادیم..نه زنگ میزنی...یه وقت میریم یه چیزی میبینیم که نباید ببینیم...

‌ز_زر نزن انقدر..‌بیا تو..

عملا ساکت شدم و همراه زیام وارد خونه شدم..به خودش مربوطه اگه اتفاقی بیوفته..نمیخوام اُمل بازی در بیارم‌..ولی قطعا اونا خوشحال نمیشن که ما در حال سکس ببینمشون!

'آآآه...لیاااام...همونجااا لعنتی....'

اخم محوی رو پیشونیم جا خشک کرد...

 ببینم...من پیشگویی چیزی نیستم؟!

دقیقا همون چیزی که گفتم....

به خودم لعنت میفرستم که  به حرف زیام گوش کردم....لعنتی....باید جلوشو میگرفتم!

قطعا الان دیدن دیک لیام تو کون زین کمترین چیزیه که دلم میخواد ببینمش!

(بر عکس من:|)

سرمو بالا اوردم تا به زیام بگم جلو تر از این نریم که دیدم چند قدم جلوتر با دهن باز داره به روبه روش نگاه میکنه‌‌...

پسره ی احمق!

سری از روی تاسف تکون میدم ..دستمو جلو چشمام میزاره و با قدم های بلند به سمت زیام میرم!

‌_سلام عمو ها...ببخشید بد موقعه مزاحم شدیم...ما همین الان میریم تو اتاق زیام...و چیزی هم ندیدیم‌..بیا زیام!

《Unexpected Love~L.S/Z.M》Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang