*7*

1.7K 287 553
                                    

ووت و کامنت یادتون نره☺😚

********************

Ziam Pov

خمیازه ای میکشم و روی تخت غلط میزنم.

یکی از چشمامو به زور باز میکنم و با ساعت نگاه میکنم..

4:20

چقدر خوابیدم!

پس چرا هنوز خوابم میاد اخه؟

به زور خودمو از تخت جدا میکنم و چهار زانو روی تخت میشینم.

دستامو از هم باز میکنم و به ماهیچه های بدنم اجازه میدم که کش بیان.

بعد چند دقیقه که بی هدف رو تختم نشسته بودم و به در و دیوار زل زده بودم،بالاخره از روی تخت بلند میشم..

نگاهی به لباسم میندازم..

لباس آبی آسمونی!

هه‌....چقدر خوش شانسی آوردی برام!

با یاد اوری دیشب اخم بزرگی روی پیشونیم جا میگیره!

پسره ی...

سرمو تکون میدم و به سمت دستشویی میرم..

تو به خودت قول دادی زیام!

پس آروم باش!

بعد از انجام کارای همیشگیم،و عوض کردن لباسم از اتاق بیرون میرم.
صداهایی از توی آشپز خونه میاد که باعث میشه توجهم به اون سمت جلب بشه..

به طرف آشپزخونه قدم بر میدارم و ددی زین رو میبینم که داره با تلفن حرف میزنه.

کنارش روی صندلی میشینم و منتظر نگاهش میکنم تا تلفنش تموم شه.

زین_اخه چرا؟حداقل بهم دیشب میگفتی!

کنجکاو به صدای پشت خط گوش میدم...ولی نمیتونم بفهمم که کی پشت خطه..

زین_خیله خب عزیزم...بازم سر بزن...خدافظ لاولی بوی!

بعد از قطع کردن تلفن به من نگاه میکنه...لبخندی میزنه.

زین_سلام پیشی کوچولوی بابا!

با یاداوری این که لری هم بهم میگه پیشی لبخندی رو لبم به وجود میاد..

یعنی واقعا شبیه گربه هام؟

_سلام ددی!

لپمو میکشه و بلند میشه...

_هییی!

با اعتراض میگم و با دستم لپمو میگیرم.

_من دیگه بزرگ شدم دَد!

زین_تو هنوزم برا من همون زیام کوچولویی!

با لبخند مهربونی میگه..

اوکی....من نمیخوام از شدت قشنگیه این لبخند و لحن،گریه کنم...

_بعضی وقتا فکر میکنم که بابا لی چقدر خوشبخته که تو رو داره!

《Unexpected Love~L.S/Z.M》Where stories live. Discover now