*12*

1.6K 264 213
                                    

Ziam pov

ن_هییی....اون مال من بود!پسش بده زک!

زک با چشمای بزرگ و متعجب_که ساختگی بود_اول به لیوان و بعد به نیکول نگاه کرد!

ز_اوه...جداً؟خب حالا که نیست!پس برو برای خودت یکی دیگه بردار...در ضمن انقدرم به نوشیدنیه خوشگل من مثل یه دیک خیره نشو!

زک حرفشو با یه چشم غره تموم کرد که مصادف شد با خنده ی عده ی زیادی که توی اون جمع بودن!

زک با لبخند پر غرور به سمتم اومد و در همین حین ابروهاشو با شیطنت بالا مینداخت!

با بهت و خنده براش دست زدم و اونم به طور نمادین تا کمر خم شد و مثلا تعضیم(؟) کرد!

ز_برای شما شاهزاده ی زیبا!

و حرفشو با یه چشمک به پایان رسوند!

خنده ی بلندی کردم و جام شرابو ازش گرفتم! شراب!هه !به این فکر کردم که سر اون دختره_اسمش چی بود؟لوله؟لولو؟حالا هرچی_چه بلایی اومد!

_خیلی ممنون شوالیه ی عزیز من!

الکی و با خنده تند تند پلک زدم و دستمو روی سینم گذاشتم!

اونم لبخند بزرگی زد وبه پیست رقص خیره شد!

هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد...فقط صدای خندها و لیوان ها و موزیک تندی بود که به گوشمون میرسید!

چند دقیقه به همین صورت گذشت تا اینکه صدای متعجب زک منو از افکارم بیرون کشید!

ز_هی زی!

سرمو بالا اوردم و با کنجکاوی نگاهش کردم!

_بله؟

ز_میگم...اون...اون پسر عموت نیست؟البته پسر عموی واقعیت نه!پسر عمو لوییت وعمو  هریت!؟

رد نگاه زک رو دنبال کردم و به میز خوراکی ها رسیدم!

اون؟!

پسر مو فرفریی که عجیب بوی شکلات میداد!و اون چالای بزرگش ومثل همیشه!یقه ی بازش!

دیگه نتونستم کونشو دید بزنم!وگرنه اونم حتما به لیستم اضافه میکردم!

نگاهم روی فرد کناریش چرخید که داشت با گونه های سرخ و چشمای متعجب لری رو نگاه میکرد!وانگار.....سعی داشت لری رو که با آب و تاب درباره ی موضوعی صحبت میکرد متوقف کنه؟!

لیوان رو به دست زک دادم و از جام بلند شدم!

ز_کجا میری زیام؟

‌‌_الان برمیگردم!یه چند دقیقه!

سرشو تکون داد و از لیوانی که متعلق به من بود نوشید!

به پاهام حرکت دادم و به سمت میز خوراکی ها رفتم!

چرا لری باید همه جا باشه اخه؟!

《Unexpected Love~L.S/Z.M》Where stories live. Discover now