*35*

1.5K 256 171
                                    

سلام:")
می دونم قرار بود یه هفته پیش آپ بشه ولی نت نداشتم و خب نتونستم آپ کنم!از اون دوستی که قول آپ کردن داده بودم خیلی عذر میخوام💗

در هر صورت امیدوارم امتحان های همتون تموم شده باشه و کارنامه هاتون رو گرفته باشید.😂👏

بریم سراغ این پارت!

Larry pov

_خیله خب،بعداً بهت زنگ میزنم.

پوفی کشیدم و بیشتر تو خودم جمع شدم.پنجره باز بود ولی اون قدری خسته بودم که ازجام بلند نشم!گوشی رو روی میز گزاشتم و با چشمای بسته به صدای تیک تیک ساعت گوش دادم.

سه روز گذشته و زیام هنوز هیچ عکس العملی نسبت به حرف های اون شبم نشون نداده.اون موقعه که بهش گفتم تا هر وقت که بخواد می تونه فکر کنه، دقیقا منظورم انقدر طولانی نبود!

تواین یه مدت زیام نه تنها از من قایم نشد که اتفاقا خیلی بیشتر پیش هم وقت گذروندیم.اون خیلی معمولی شاید مثل "یه دوست" با من رفتار میکرد که همین موضوع منو یکم می ترسونه!

حداقل امیدوارم نسبت به اعترافاتم بیخیال رد نشه.من الکی اون همه سختی نکشیدم تا دوتا جمله ی عاشقانه از گوش و دماغ و حلقم بلغور کنم!

موهامو از روی صورتم کنار زدم و چشمامو باز کردم.دلم تنگ شد بود برای بابا ها ولی اگه میرفتم پیششون باید سیر تا پیاز همه چیز رو براشون تعریف میکردم.نایل هم گزینه ی خوبی نبود!با اینکه خیلی مهربون و پایَست ولی به درد این لحظه ها نمی خوره.

عمو ها هم که با دوستاشون رفتن مسافرت،و البته که نمی تونم برم پیش اونا چون میخوام درباره ی حس هام به پسرشون حرف بزنم!

ساعتم رو نگاه کردم.بیست و هشتم بود!و این یعنی فقط دو روز!من این دو روز رو نمی تونم از دست بدم!با اینکه نمی خوام تحت فشار بزارمش ولی بنظرم به اندازه ی کافی فکر کرده!

به سختی و  کلی کلنجار رفتن از روی تخت بلند شدم و با دست چشمامو مالیدم.امروز باید شرکت میرفتم ولی انقدر مشغله ی فکری دارم که تمرکزم رو از دست دادم.

با یاد شرکت فکری به سرم زد.می تونستم با کسی حرفامو در میون بزارم. و اولین چیزایی که اومدن جلوی چشام دوتا چشم سبز و آبی بود!قطعا رفتن پیش این افراد حالم رو بهتر میکرد!
.
.
.
.
.
.
.
.
.

م_جنسنننن؟؟!

ج_اومدم اومدم!

با خنده به جنسنِ دست و پا چلفتی نگاه کردم.جنسن مسئولیت ریختن چایی رو به عهده گرفته بود ولی کاملا معلوم بود که هیچی از این کار سر در نمیاره!

_جِی؟داری شوخی میکنی نه؟؟نیم ساعت تو اون آشپزخونه ی لعنتی نبودی که این چایی رو به ما تحویل بدی!بودی!؟

《Unexpected Love~L.S/Z.M》Kde žijí příběhy. Začni objevovat