𝘊𝘩𝘢𝘱𝘵𝘦𝘳 29_ !سایکوپت

265 33 23
                                    

از لحظه ی ورود به سالن، تپش های تند قلبش شروع شدن.... نگاه های خیره ی بقیه رو حس میکرد و امیدوار بود تهیونگ بین اون جمعیت نباشه....
دست می وون دور کمر جنی سفت پیچیده شد و بدنش رو کامل به خودش چسبوند.... همونطور که با نیشخندی به جمعیت حاضر در سالن نگاه میکرد، خیلی آهسته و زیر لب خطاب به جنی گفت : یادت که هست بهت چی گفتم!حواست باشه
و از سکوی کوتاه بالا رفت و روش ایستاد.... همونجا زمان هم برای جنی متوقف شد.... درست لحظه ای که چشمش با دو چشم آشنا برخورد کرد.... حین اینکه کنار می وون راه میرفت، ارتباط چشمیش رو با چشمهای متعجب مرد که با ناباوری بهش خیره بودن، قطع نکرد....
با صدای می وون به خودش اومد و با بستن پلکهاش، نگاه از تهیونگ گرفت.... 
× ممنونم از کسایی که امشب به این مراسم اومدن تا شروع جدیدمون رو جشن بگیریم... امیدوارم بتونم لطفتون رو جبران کنم... ممنونم از همتون
با بلند شدن صدای دست حضار لبخندی میزنه و با برداشتن لیوان شرابی از میز کنارش، بلند میگه : به افتخار موفقیت های بیشتر
و شراب قرمز رنگو یک نفس سر میکشه....
لیوانو روی میز برمیگردونه و همونطور که دستش دور کمر جنی حلقه شده، دختر رو با خودش به سمت مهمون ها هدایت میکنه....

+ اون عوضی فکر کرده داره چه غلطی میکنه؟... به چه حقی بهش دست میزنه؟ به چه حقی؟
تهیونگ حین اینکه بهشون خیره شده، زیر لب زمزمه میکنه.... یکی دیگه از دکمه هاش رو باز میکنه و با حرص لیوان ویسکی دیگه ای رو سر میکشه....
جانگ کوک، با نگاه گرفتن از می‌وون و جنی نگاهشو به تهیونگ که صورتش قرمز شده و رگهای گردنش متورم تر از همیشه به نظر میرسه، میده....
هر چقدر فکر میکرد نمیتونست بفهمه که می‌وون چطور دستش به جنی رسیده!؟... جایی که جانگ کوک فرستاده بودتش، امن تر و به دور از ذهن ترین جای ممکن بود پس چطور؟!...
با بلند شدن تهیونگ از روی صندلیش، سریع دستشو میگیره : میخوای چیکار کنی؟
+ ولم کن!
با حرص خطاب به جانگ کوک میگه و میخواد دستشو بکشه که با صدای می‌وون متوقف میشه : اتفاقی افتاده جناب کیم؟
بدون اینکه به مرد جوابی بده، نگاه پرسشگر و دلخورش رو معطوف جنی که سرش پایینه، میکنه.... چشمهاش سرتاپای دختر رو از نظر میگردونن.... یعنی جنی قراره تا چتد ساعت با همین لباس باز اینجا بگرده؟ جلوی چشمهاش نگاه مرد ها رو به بدن دختر ببینه و کاری نکنه؟ نه.... نمیتونست.... فاصله ای تا دیوونه شدن نداشت.... به حدی از خشم رسیده بود که یک تلنگر براش کافی بود مشتی نثار صورت شو می‌وون کنه....
هومین کنار تهیونگ می ایسته و با جدیت خطاب به می‌وون میگه : نه جناب شو...مشکلی نیست...نگران نباشین
شو، پوزخندی به چهره ی پر خشم تهیونگ و عصبانی جانگ کوک میزنه.... در آوردن حرص این دو برادر، یکی از سرگرمی های مورد علاقشه....
بنابراین با نیشخند فشاری به کمر جنی وارد میکنه و میگه:  بذارین جنی رو بهتون معرفی کنم...سوگولی جدیدم
و خنده ای میکنه.... میخواد چیز دیگه ای بگه که با فرود اومدن مشت محکمی رو صورتش، حرف تو دهنش میماسه و شوکه قدمی به عقب میره....
با فرود اومدن مشت تهیونگ رو صورت مرد، جنی وحشت زده هینی میکشه و از می‌وون فاصله میگیره....
هومین آشفته نگاهی به افرادی که با تعجب و حیرت زده نگاهشون میکنن، میندازه و بازوی تهیونگ رو میگیره : بسه قربان! اینجا جاش نیست...راه حل دیگه ای...
تهیونگ با خارج کردن بازوش از دست هومین، منتظر نمیمونه و تا جمله ی مرد تموم بشه و دوباره به سمت می‌وون میره و مشت دیگه ای به صورت شوکه‌اش میزنه که باعث افتادنش روی زمین میشه و با نشستن روی شکم مرد، مشت های بعدی و پی در پی اش رو روی صورتش فرود میاره.... صدای هین حضار بلند میشه و همه وحشت زده بهشون خیره میشن....
دیوونه شده بود؟!... شاید کلمه ی دیوانگی نمیتونست حال اون لحظه ی مرد رو توصیف کنه چون یک چیز فراتر از اون بود.... درسته.... تهیونگ به جنون رسیده بود.... میخواست می‌وون رو بکشه.... به قیمت خاموش کردن شعله های خشمی که وجودش رو در بر گرفته بودن.... مشت های محکمش به صورت غرق در خون می‌وون فرود میومد و لبهاش به خنده باز شده بودن.... همه با دیدن این حال تهیونگ شوکه و حیرت زده بودن و جرعت تکون خوردن نداشتن.... انگار دارن به یک سایکوپتی نگاه میکنن زجر کشیدن یک انسان بهش لذتی فراتر از هر چیز میده....
صدای چیک چیک و فلش دوربین ها برای ثبت این تصاویر بلند میشه و همهمه ای بین افراد به وجود میاد.... 
تعدادی از محافظ های می‌وون که هر قسمت سالن پخش شده بودن، با دیدن اوضاع سریع به سمتشون میان....
جانگ کوک سریع دست جنی رو میگیره و دختر ترسیده رو توی بغلش پنهان میکنه....
و لیسا.... با دیدن گریه های جنی، صورت غرق در خون جناب شو و تهیونگی که به سرش زده، برای یک لحظه از کارش پشیمون میشه.... یعنی اشتباه کرده بود؟.... نباید جای جنی رو به می‌وون میگفت.... اما.... نه.... نباید احساستی میشد.... اون فقط وظیفش رو انجام داده بود.... باید به عنوان یک مامور به این قضیه نگاه میکرد میدید که اشتباهی نکرده اما.... به عنوان یک انسان.... اصلا درست نبود....
با کشیده شدن دست های تهیونگ توسط محافظ ها، بالاخره می‌وون نفس میکشه.... تهیونگ با تقلا داد میزنه : ولم کنین! همین حالا! این عوضی باید بمیره... ولم کن!
می‌وون با کمک یکی از محافظاش بلند میشه و به سختی می ایسته....
هومین و دو محافظی که همراهشون بودن، به طرف تهیونگ میرن....
+ نههههههه
صدای فریاد جانگ کوک، سر هارو به سمتش برمیگردونه.... می‌وون با دیدن جنی که بیهوش تو بغل جونگ کوک قرار گرفته، به محافظ ها اشاره میکنه که تهیونگ رو ول کنن.... تهیونگ با ترس و نگرانی به طرفشون میدوعه و بالاسر دختر می ایسته.... می‌وون با بی حالی به طرف بقیه برمیگرده و بلند و لرزون میگه : ممنون از همتون که اومدین...اما جشن تموم شده...لطفا منو بخاطر این بی نظمی ببخشین...
و اشاره ای به محافظاش میکنه تا همرو بیرون کنن....
تهیونگ اما بدون اینکه متوجه اطرافش باشه، وحشت زده به خونی که از بین پاهای دختر جاری شده، خیره میشه....

_________________________________________

و یک پارت جنجالی دیگه🤭

ووتا رو بیشتر کنین که بتونم زودتر پارت بزارم

[ᴀ ʟᴏᴠᴇ ᴛᴏ ᴋɪʟʟ]Where stories live. Discover now