۱۷.یک نفر

93 22 7
                                    

سبک شده بود.

انگار یه دست قوی وارد قلب اش شده بود و اون سنگ سنگین رو بلند کرده بود. بازدم های منظم اش از بینی بیرون می رفت و دم های کوتاه سینه اش رو پرتر از همیشه می کرد.

ذهن اش خالی بود. یعنی اون سنگ کجا رفته بود؟ این همه آرامش از کجا می اومد؟

"

-تهیونگ. فکر می کنی یه روزی از من خسته بشی؟

-چرا اینو می گی؟

-فقط...همیشه مثل سایه دنبالم بودی. شاید یه روزی از دنبال کردنم خسته بشی؟"

سکوت دلنشین ذهن اش با صدایی از گذشته شکسته شد. حواسش خیلی زود به کار افتاد و تونست صدای نفس هایی غیر از خودش رو بشنوه و البته نرمی لب هایی که به صاحب صدای خاطرات اش تعلق نداشت.

دست نامرئی با همون سرعتی که تهیونگ عقب کشید سنگ رو رها کرد و از دردی که توی سینه اش پیچید صورت اش جمع شد.

داشت چی کار می کرد؟ چطور از درد و دل کردن با این مرد به بوسیدنش رسیده بود؟

سریع عقب کشید

-من...من...متاسفم.

صورت هوسوک مثل بومی که روی اون رنگ بریزن به سرعت سرخ شد. چشم های خجالت زده اش دنبال نقطه ای برای ثابت موندن می گشت و دونه های درشت عرق روی پیشونی اش نشست.

تهیونگ این پسر رو شناخته بود. انقدری که بتونه پشت این خجالت غرور ضربه خورده ی پسر رو ببینه. دوست داشت فرار کنه به اتاقش و مثل نوجوونا با صورت توی بالشت فرو بره و به خاطر حماقت اش خودشو لعنت کنه. ولی خیلی وقت از اون روزا گذشته بود.

روزهایی که بوسیدن واسه اش یه اتفاق خجالت آور بود.

حالا دیگه یه بزرگسال بود و بزرگسال ها حق فرار ندارند. حداقل این چیزی بود که تهیونگ راجع به بزرگسالی فکر می کرد.

پس قبل از اینکه هوسوک غرور لطمه خورده اش و یا شاید حتی احساساتش رو جمع کنه و فرار کنه دست هاشو دراز کرد و گونه های گر گرفته اش رو قاب گرفت تا بتونه به چشم هاش نگاه کنه.

-هی. این عقب کشیدنم رو اشتباه معنی نکن. می دونی که من دارم دنبال دوست پسرم می گردم. نمی تونم این کارو بکنم. نباید بکنم‌. ولی... فک نکن چون دلتنگ اونم یا یادش افتادم این کارو کردم. فک نکن از سر ترحم بوده یا هرچیز دیگه ای. من فقط... من فقط واقعا خواستم...ببوسمت. معذرت میخوام.

یه بار دیگه داشت بدون فیلتر حرف می زد ولی دیگه از تلاش برای کنترل کردن زبونش دست کشیده بود. فایده ی مقاومت کردن چی بود؟

-مشکلی نیست‌. تقصیر منم هست. فک کنم زیادی تنها بودم‌‌‌...یه لحظه موقعیتم رو یادم رفت.

An unworthy heartWhere stories live. Discover now