۶.خونه

149 29 4
                                    

-از این طرف.

پشت سر هوسوکی که چمدونش رو حمل می کرد راه افتاد و از راهروی باریکی گذشت. خوشبختانه شام برخلاف انتظارش آروم گذشت. وروجکای جانگ اونقدر مشغول غذاشون بودند که دیگه این مهمون غریبه واسشون جذابیتی نداشت.

-این اتاق توئه.

"اتاق تو"

چطور می تونست تو خونه ی یه غریبه اتاق داشته باشه؟ هنوز باورش نمی شد حرف جینو قبول کرده و می خواد تو این خونه بمونه.

هوسوک وارد اتاق شد و چمدون رو کنار دیوار گذاشت.

-ملحفه ها تمیزن. کمد لباسی رو هم گردگیری کردم.لباسای من تو کمد سمت راستی ان سمت چپ کاملا خالیه.ملحفه ی اضافی هم توی کمد هست.

همونطور که هوسوک مثل یه مشاور املاک درحال توضیح دادن امکانات اتاق بود نگاهی به اطراف انداخت.

یه تخت دونفره ی سفید که با ملحفه و لحاف آبی رنگی پوشیده شده بود درست وسط اتاق بود.سمت راست تخت کمد شیری رنگی بود و روبروی تخت میزی به رنگ کمد،اما چیزی که نظرشو جلب کرد پنجره ای بود که روی دیوار سمت چپ بود. پنجره ی نسبتا بزرگی که تهیونگ حس می کرد حتی با وجود پرده ی نازک استخونی میتونه آسمون شب رو ازش ببینه.

ناخودآگاه آهی از سر آسودگی از سینه اش خارج شد.

-این اتاق...رنگ مورد علاقه ات باید آبی باشه و سفید.

خطاب به هوسوک گفت و به دیوارهای آبی رنگ و اثاثیه ی سفید اتاق اشاره کرد.

هوسوک خنده ی کوتاهی کرد.

-متاسفانه باید بگم حدست اشتباه بود.رنگ مورد علاقه من نسکافه ایه.فقط حس کردم آبی و سفید آرامش بخشه واسه همین اتاقو به این روز انداختم.جین هیونگ میگه شبیه اتاق های بیمارستان شده.

-به نظر من قشنگه.

خنده ی هوسوک در حد لبخند تشکرآمیزی جمع شد.

-اگه چیزی لازم داشتی، من تواتاق سمت راستی ام.دیگه تنهات میزارم تا استراحت کنی.شب بخیر.

از کنار تهیونگ گذاشت تا از اتاق بیرون بیرون بره.

-صبرکن.

هوسوک تو چهارچوب در ایستاد.

-چیزی شده؟

-اینجا...اتاق خودته؟

-دوست داشتی تو اتاق بچه ها بخوابی؟

بی توجه به شوخی مرد جدی پرسید.

-چرا اتاقتو میدی به من؟پس خودت چی؟

-من تو اتاق کار میمونم.

درست نبود. ذهنش فریاد می زد که این درست نیست.اینکه وارد خونه ی یه غریبه بشه و اتاقشو غصب کنه کاری نبود که تهیونگ آدم انجام دادنش باشه.

An unworthy heartМесто, где живут истории. Откройте их для себя