۱۲.گذشته

100 23 9
                                    

-دختر خوشگلم نمی خواد بگه چرا از وقتی اومده اصلا با باباش حرف نزده؟

سعی می کرد لحن اش رو آروم نگه داره اما اضطراب دستی شده بود که بند بند وجودش رو از هم جدا می کرد. از وقتی برگشته بود نه مین آ و نه مین جه یک کلمه هم باهاش حرف نزده بودند. این اولین بار بود که هوسوک دوقلوها رو باکسی تنها گذاشته بود و حالا داشت با خودش فکر می کرد شاید کار اشتباهی انجام داده.

وقتی جوابی از مین آ نگرفت سرشو چرخوند و از بالای سر نگاهی به مین جه کرد که سرشو سمت چپ سینه اش گذاشته بود.

با اینکه باهاش حرف نمی زدند هنوز هم عادت چسبیدن بهش موقع خواب رو داشتند.

-تو چی پسرم؟ نمی خوای بگی بابایی چیکار کرده که وروجک هاش ناراحت شدند؟

مین جه همیشه راحت تر به حرف می اومد اما این بار اونم هدف سختی شده بود. ناامید آهی کشید و تسلیم لجبازی بچه ها چشم هاشو بست و منتظر موند تا بخوابند.

چند دقیقه ای توی سکوت گذشت تا اینکه صدای ضعیف و لرزونی توی گوشش پیچید.

=دیگه نمیای دنبالمون؟

خودشو نگه داشت از هیجان نپره. پس به خاطر این باهاش قهر کرده بودند؟ دستشو توی موهای بلند مین آ فرو کرد و سرشو نوازش کرد.

-واسه ی همین ازم ناراحت بودید؟ چون دنبالتون نیومدم؟

+آجوشی به مربی سونگ گفت از این به بعد اون مارو می بره و می آره. تو دیگه نمی خوای ما رو برسونی؟

دست دیگه اشو روی سر مین جه گذاشت و با الگویی مشابه سرشو نوازش کرد.

-اینجوری نیست که نخوام. صبح که بهتون گفتم من ماشین رو به عمو تهیونگ فروختم. دیگه ماشین ندارم که باهاش شما رو برسونم با مترو هم که دیدید اذیت شدید.

+عمو تهیونگ آدم بدیه؟

ابروهاش با سوال مین جه بالا پرید.

-چرا اینو می گی؟

=ماشینتم مثل اتاقت گرفت؟

لب هاشو بهم فشرد تا نخنده. باور نمی شد بچه هاش تو اون ذهن کوچیکشون همچین نقشه ی توطئه ای چیدند.

-عزیزم من خودم اتاقمو به عمو دادم. اون مهمون ماست باید خوب ازش پذیرایی کنیم. بعدم اون ماشین رو ازم نگرفت. اون رو از من خرید.

+مجبور بودی ماشین رو بفروشی؟

آهی کشید و دوباره چشم هاشو بست.

-بچه ها یادتونه قبلا خونمون چقدر کوچیک بود؟

سرهای کوچولو که روی سینه اش بالا پایین شدند ادامه داد.

-بابا برای اینکه این خونه ی بزرگ رو بگیره از کسی پول قرض کرد. حالا باید پولش رو بهش پس بدم. وقتی از کسی قرض می گیرید باید تو اولین فرصت بهش پس بدید. عمو تهیونگ ماشین رو ازم خرید تا من بتونم با پولش قرضم رو پس بدم.

An unworthy heartWhere stories live. Discover now