28. Stranger

247 64 84
                                    

توی این پارت به شکل سوپرایزی با شخصیت جدیدی آشنا میشید که به مرور نقشش توی داستان پرررنگ میشه
خوش بخونید..
______________________

توی اون محیط نیمه تاریک، خیره به چرخش پنکه سقفی پکی به سیگارش زد و دود غلیظش رو بعد از مکث کوتاهی از سینش بیرون فرستاد. آروم نگاهش رو از پنکه بالای سرش گرفت و به بدن برهنه زنی که پشت بهش کنارش دراز کشیده بود چشم دوخت. حرکت نامحسوس بالا و پایین شدن بدنش نشون از خواب عمیقش رو میداد؛ لیام با دیدن اون که خیلی زود بعد از رابطشون خوابش برده بود، حسودیش شد. خیلی دلش میخواست بخوابه، ولی خواب از چشماش رخت بسته بود.

با زدن پک آخر به سیگارش، فیلترش رو جلوی چشماش گرفت. لحظاتی خیره به سرخی فیلتر در حال سوختن و دودی که ازش بلند میشد تکیه به تاج تخت، دودش رو آروم از سوراخ‌های بینیشش بیرون فرستاد و تنها چند بار پلک زد. ناخوداگاه با دیدن سرخی شعله فیلتر، تصویر موهای سرخ زین توی ذهنش جون گرفت. وقتی که به پیشونیش چسبیده بود و عرق از سر و بدنش میچکید. به نوبت تصویر چشم‌های خمار زین و لب‌های گوشتی نیمه بازش پیش چشمش نقش بست. وقتی به کمر لیام چنگ مینداخت و با فرو کردن ناخن‌هاش توی کمرش ناله میکرد‌. با پاهاش که دور کمرش پیچیده بود به باسن لیام فشار میاورد و بین ناله‌هاش ازش بیشتر میخواست..‌

لیام وقتی دید افکارش بی اراده داره به سمتی که نباید پیشروی میکنه، پلک‌هاشو محکم روی هم فشار داد. فیلتر سیگار رو توی لیوان اسکاچ کنارش انداخت که به دنبالش دود کوچیکی ازش بلند شد و بعد خاموش شد. با حس درد خوشایندی در پایین تنش، با ابروهای بالا رفته آروم پتو رو بالا گرفت. با دیدن اندام تحریک شده بین پاهاش چشم‌هاش از سر حیرت گرد شد و با صورتی سرخ شده پتو رو دوباره به حالت قبلش برگردوند. کلافه دستی به صورتش کشید. واقعا با تصور کردن صورت به فاک رفته یکی اینجور سریع تحریک شده بود؟ اون هم یه پسر؟!

عصبی از دست خودش و افکارش، پتو رو از روی خودش کنار زد و بی توجه به عضو قد راست کرده بین پاهاش دست دراز کرد و باکسرش رو از روی زمین برداشت و به پا کرد. به نوبت شلوار و تیشرتش رو هم از روی زمین برداشت و پوشید و ژاکت سرخش رو توی دستش گرفت. تا به سمت در رفت و اون رو آروم باز کرد، صدای خواب الود مایا سکوت اتاق رو در هم شکست:

- داری میری؟

لیام نگاهی کوتاه به سمتش انداخت. حتی نتونست بر خلاف قبلا نگاه طولانی به سینه‌های عریان مایا بندازه. تنها سرش رو به تایید تکون داد و با خداحافظی زیر لب در رو پشت سرش بست.

تا پا به حیاط گذاشت بخاطر سردی هوا سریع ژاکتش رو به تن کرد و به سمت موتورش رفت‌. کلاهش رو که از دسته موتور آویزون بود برداشت و به سر کرد و بعد پاهاشو به طرف دیگه موتور انداخت و روش نشست. موتور با صدای غرش آرومی روشن شد و لحظه‌ای بعد لیام اونجا نبود.

Mulish Boy [Ziam]Where stories live. Discover now