* پاک کردن گرد و غبارها
سلاااام، به طولانیترین پارت فف تا اینجای کار خوش اومدید. یکم طول کشید بیام، میدونم...
امیدوارم ازش لذت ببرید
" ووت یادتون نره "
_____________________هنوز چیزی نگذشته بود، لایه عرقی صورت زیباش رو براق نشون میداد. فضای بزرگ سالن از آدمهای شیک پوش و ثروتمند پر شده بود. هنوز دو ساعت هم از شروع مهمونی نگذشته بود ولی زین بخاطر بالا و پایین کردن مسافت طول سالن، از الان از نفس افتاده بود.
- هی پسر... اینجا واینستا، اینو ببر به مهمونای جدید تعارف کن.
زین که تکیه به بار ایستاده بود، چشمهای کهربایی درشتشو توی حدقه چرخوند و ناچار خم شد و سینی پر از شامپاین رو به دست گرفت. با قدمهای بلندش از بین مهمونهای ایستاده به دور میز عبور کرد و در همون حال به هرکسی که دستشو به نشونه خواستن نوشیدنی تا حدودی بالا میبرد نوشیدنی تعارف میکرد. جو اونجا یکم براش سنگین بود. هیچ عادت به اینجور مهمونیهای پر زرق و برق نداشت. همه با لباسهای مجلسی و رسمی کنار پارتنرشون ایستاده بودن و با افراد دور میزشون صحبت میکردن و بلند میخندیدن. یکی از قوانین اجباری مهمونی اونشب، همراه داشتن پارتنر بود وگرنه به شخص تنها اجازه ورود داده نمیشد. قوانین مسخره... یعنی حتی کسی که واقعا سینگله مجبور بود یه همراه داشته باشه.
برای لحظهای با شنیدن صدای خندههای ریز چندتا دختر از میز کنارش، سرشو به اون سمت چرخوند. سه دختری که خیره به زین سرتاپاشو آنالیز میکردن، با جلب شدن توجه زین با ناز و عشوه براش دست تکون دادن و لبهاشونو گاز گرفتن. زین که از این کارشون خندش گرفته بود، لبهاشو روی هم فشار داد تا خندش آشکار نشه. چه موردی داشت اونا بفهمن که اون گیه؟ برای همین یکم نقش استریت بازی کردن طوری نمیشد. لحظهای که خواست از میزشون فاصله بگیره، عقب عقب رفت و با حفظ لبخند سکسیش چشمک دلربایی بهشون زد که به دنبالش صدای قهقهه از ذوق دخترا بالا رفت. دست خودش نبود، با اون موهای سرخ شرابی و پیرسینگ و چهره شرقی جذابش ناخواسته توجه خیلیها به سمتش جلب میشد.
با تموم شدن نوشیدنیها، دوباره به سمت بار رفت و چیزی طول نکشید که دوباره سینی دستش مملو از شامپاین شد.
- ببرشون سمت میز ۲۵، وقتی سرگرم دخترا بودی اومدن.
زین که متوجه کنایه متصدی بار بخاطر زیادی گرم گرفتن با مهمونای مراسم بود، بی حرف سینی رو به دست گرفت و با اخم محوی روی پیشونیش اینبار بی توجه به نگاههای خیره گاه و بیگاهی که حس میکرد، به سمت میز مورد نظر رفت. بدون اینکه نگاه مستقیم به صورت مهمونها بندازه، مودبانه سینی رو به سمتشون گرفت و اونها هرکدوم جامی رو برداشتن. با حس سنگینی نگاهی روی خودش، نامحسوس سرشو بالا آورد که نگاهش با یک جفت چشم شکلاتی-سبز خونسرد تلاقی کرد. با دیدن لیام درست کنارش نفس توی سینش حبس شد. اون با اون کت و شلوار سیاه رنگ جذب زیادی خیره کننده شده بود. لیام هم در مقابل همین نظرو درباره زین داشت. اون اونشب به عنوان یه خدمتکار، زیادی پرستیدنی شده بود.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Mulish Boy [Ziam]
Hayran Kurgu"وقتی عشق از جایی که فکرشو نمیکنی سراغت میاد..." چی میشه اگر شیرینترین موجود دنیا با سلیطهترین آدم روی زمین مواجه بشه؟ قطعا عواقبی در پی داره... • Smut / Sharing 🔞 • Best ranking : #1 - liampayne #2 - zouis #3 - onedirection #3 - liampayne #5 - z...