خیره به برگه کاغذ پیش روش پلک نمیزد. چشمای کهربائیش همراه با نوک قلم توی دستاش حرکت میکردن. تنها چیزی که میدید طرحی بود که کم کم داشت تکمیل میشد و تنها چیزی که میشنید صدای کشیده شدن نوک مداد به روی سطح کاغذ بود. کمی سرشو عقب برد و از زاویه دورتر به طرح نگاه کرد. بی اراده لبهای خوش فرمشو به نشونه نارضایتی کمی کج کرد. به نظر گوشهاش زیادی دراز شده بودن. با پاک کن کوچیکی که توی دست داشت، اون بخشی که تازه کشیده بود رو پاک کرد و با فوت ارومی که از سینه خارج کرد، باقی مونده پاک کن رو از روی طرحش کنار زد.
غرق آرامش و تخیلات لحظه بود که یهو از ناکجا آباد پشت گردنش سوخت. با فریادی که از درد کشید، سریع سر چرخوند و با ابروهای در هم رفته به اون عوضی گستاخ زل زد که طلبکار دستاشو به کمرش زده بود و مثل خودش اخم کرده بود.
- وات د هل لویی! چه مرگته؟!
لویی راضی از پس گردنی که به زین زده بود، نیشخندی شیطانی زد و با لحن طلبکار همیشگیش در حالی که پیچ گوشتی توی دستشو رو به صورت زین گرفته بود غرغر کنان گفت:
- حقته! ازت نخواستم بیای اینجا بشینی برام نقاشی کنی که! گفتم بیای تا وقتی زیر ماشین دراز کش افتادم آچار بدی دستم. هرچی هم صدات میزنم میبینم تو باغ نیستی...
زین تنها در جوابش چشمهاشو توی حدقه چرخوند و به کار طرح زدنش برگشت. لویی وقتی توجهی که میخواست رو از زین نگرفت، با شیطنت و رو مخی همیشگیش یهو دست دراز کرد و کاغذ زیر دست زین رو به چنگ گرفت. زین شوکه و با دهن باز مونده تنها اونو نگاه کرد که بدون اینکه دستای سیاهشو بشوره کاغذی رو که اون تا لحظاتی پیش روش در حال طرح زدن بود حالا قطعا آغشته به روغن و گریس شده بود.
- لویی وات د فاک؟!
لویی در حالیکه به طرح زین نگاه میکرد، چینی به بینیش داد و کنجکاو پرسید:
- این چیه؟ یه ادم که.. گوشای خرگوش بهش پیوند خورده؟!
زین لحظاتی چپ چپ اونو نگاه کرد، بعد در حالیکه دست دراز میکرد تا نقاشی رو از اون بگیره زیر لب گفت:
- اون یه اِلفه!
لویی چند ثانیه گیج نگاهش بین نقاشی و صورت زین در گردش بود که زین با قاپیدن کاغذ، اونو به خودش اورد. لو با ابروهای بالا رفته و چهرهای منزجر کننده ناخوداگاه نالید:
- نگو که این حاصل رابطه انسان با اجنهست؟!
زین لحظهای با قیافه وات د فاکی اونو تماشا کرد ، بعد درحالیکه جلوی خندشو میگرفت، با نادیده گرفتن جای انگشتای لو به روی برگه کاغذ و چپوندن اون درون کوله پشتیش با لحنی که رنگ خنده در اون جریان داشت، پاسخ داد:
- لو، اِلف یه موجود ساخته ذهن انسانه! اِلفا فقط توی قصهها و رمانای دنباله دار وجود دارن. اونا یکی از معروفترین شخصیتای رمانای تخیلی فانتزین!
ESTÁ A LER
Mulish Boy [Ziam]
Fanfic"وقتی عشق از جایی که فکرشو نمیکنی سراغت میاد..." چی میشه اگر شیرینترین موجود دنیا با سلیطهترین آدم روی زمین مواجه بشه؟ قطعا عواقبی در پی داره... • Smut / Sharing 🔞 • Best ranking : #1 - liampayne #2 - zouis #3 - onedirection #3 - liampayne #5 - z...