Part 24:

233 21 8
                                    

درازای راهرو رو با قدم های کوتاه و بلند برای هزارمین بار طی میکرد. مولکول های استرس درون رگاش به جوش اومده بودند.
تو این مدت اینقدر فشار های مختلف روحی و روانی رو تحمل کرده بود که احساس میکرد چند سال پیر تر شده اما بخاطر پسرش همه ی اینا رو به جون میخرید.
میخواست تا کسی رو که قلبش رو اهدا کرده پیدا و از خانوادش تشکر کنه اما هیچکس اطلاعاتی دربارش نمیگفت.
با باز شدن در بخش به سرعت خودش رو به دکتر جراح رسوند که داشت بند لباسش رو از پشت پشت باز میکرد.
با حالت شوکه و نگرانی پرسید.
-آقای دکتر عمل پسرم چطور بود؟!»
مرد نگاهش رو از لباس به خانم جئون داد و سرش رو بلند کرد.
-عمل پیوند موفقیت آمیز بود. علائم حیاتی کاملا مثبته. به زودی میارنش تو قسمت ریکاوری.»
زن با قدم های تیکه تیکه عقب رفت و به دیوار تکیه داد. قطره اشکی از گوشه ی چشمش آویزون شد. از ته دل خدا رو بابت این اتفاق شکر میکرد. نفس عمیقی از ته وجودش بیرون داد.
دکتر مسیرش رو پیش گرفته بود و داشت ازش دور میشد که یکهو چیزی رو یادش اومد. به سمت مرد دوید و اون رو صدا کرد که مرد سر جاش ایستاد.
با لحن ملایم و التماسی همزمان با اینکه به صورت دکتر خیره شده بود ، گفت‌.
-آقای دکتر ببخشید میشه بهم بگین کی قلبش رو اهدا کرد؟ لطفا خواهش میکنم.»
مرد چند لحظه سکوت کرد و به زن زل زد. انگار که با چیزی که از گفتنش باز میداشتش در حال جنگ و جدال بود سپس یکهو به حرف اومد.
-کیم تهیونگ.»
زن چشماش گرد شد و با حالت چهره ای متعجب به دکتر نگاه کرد.
-کیم تهیونگ از چند هفته پیش اعلام آمادگی کرده بود. با وجود اینکه از همه لحاظ سالم بود میخواست قلبش رو اهدا کنه اما قبل از اینکه عمل پیوند انجام بشه با ماشینی تصادف کرد که باعث شد دچار مرگ مغزی بشه. دکتر کیم رضایت داد تا اعضای بدن پسرش اهدا بشه به کسایی که نیاز دارن. اگه از آشناهاشون هستین بهتون تسلیت میگم.»
خانم جئون سر جاش میخکوب شده بود. این چیزایی که میشنید مثل سنگی بود که روی مغزش افتاده. تمام نیرویی که توی بدنش بود تخیله شده بود. به سختی خودش رو به صندلی رسوند و نشست.
حتی به مخیله ی ذهنش هم خطور نکرده بود که ممکنه اون فرد تهیونگ باشه. تهیونگی که خوب نقش بازی کرد تا هیچ کس نفهمه چه تصمیمی داره.
احساس شرمندگی میکرد چرا که درباره ی تهیونگ قضاوت کرده بود. تهیونگ بخاطر سلامتی پسرش یعنی جونگ‌کوک پا روی جونش گذاشته بود. اون واقعا پسرش رو دوست داشته که براش همچین کاری کرده. مطمین بود این قضیه از همه بیشتر برای نامجون دردش بیشتر بوده. باید هر چه زودتر به دکتر کیم زنگ میزد و باهاش صحبت میکرد.
جدا از همه ی اینها حالا این خبر رو چطور باید به جونگ کوک میگفت؟!
.
.
.
بعد از بهبودی حال جونگ کوک ، اون رو از قسمت ریکاوری به بخش آی سی یو و بعد از اون به بخش بیماران قلبی منتقل کردند.
جونگ‌کوک بالغ بر هزار بار از اون موقعی که به هوش اومده ، سراغ تهیونگ و نامجون رو گرفته بود. مادرش هیچ ایده ای نداشت که چطوری باید به پسرش این قضیه رو بگه حتی شاید مجبور میشد تا زمانی که خوب بشه چیزی نگه. تو این چند روز موفق نشده بود به نامجون زنگ بزنه و باهاش صحبت کنه اما نامه ای از تهیونگ بدستش رسید که گویا قبل از همه این اتفاقات برای جونگ کوک نوشته بود.
جونگ کوک روی تخت خوابیده بود. خانم جئون هم روی صندلی کنار تخت نشسته بود و به پسرش نگاه میکرد.
با وجود اینکه هنوز دستگاه تنفس و سرم های متعددی بهش متصل بود اما حال جونگ کوک پس از پنج روز از عمل بهتر شده بود ؛ دیگه صورتش رنگ پریده نبود و دستاش یخ نمیکرد.
همینطوری که داشت گونه های نرم و سفید جونگ کوک رو با انگشتش نوازش میکرد ، ناگهان جونگ کوک به هول از خواب پرید. گویا کابوس یا خواب دلخراشی دیده بود.
جونگ کوک اطرافش رو با ترس نگاه کرد. صورتش عرق کرده بود و قطرات عرق روی پوستش سر میخوردند. همینطور که نفس نفس میزد زیر لب چند بار گفت.
-تهیونگ کجاست؟!»
خانم جئون تظاهر کرد که چیزی نشنیده و سعی تا آرومش کنه. دستش رو گذاشت روی شونه هاش و اون رو کمک کرد تا بخوابه.
-چیزی نیست پسرم. آروم باش و بخواب.»
جونگ کوک بدون توجه به حرف مادرش ، اون رو کنار زد. این دفعه با صدای بلند گفت.
-گفتم تهیونگ کجاست؟ چرا نمیاد پیشم؟»
زن خم شد و از روی میز پارچ آب رو برداشت. آبی رو داخل لیوان ریخت و به سمت پسرش گرفت. اما جونگ کوک روش رو برگردوند و مشغول کندن آنژوکت سرم هاش شد.
خانم جئون همینطور که از بی قراری پسرش و اینکه ضربان قلبش رفته بود بالا و براش اصلا خوب نبود ، داشت اشک میریخت و در برابر جونگ کوک مقاومت میکرد.

HIS ONLY WISHOù les histoires vivent. Découvrez maintenant