Part 12:

98 27 7
                                    

با باز شدن در توسط مستخدم ، تهیونگ و نامجون کفش هاشون رو داخل جا کفشی گذاشتند و پشت سر خدمتکار وارد خونه شدند.
اونجا شیک ترین و کلاسیک ترین خونه ای بود که تهیونگ به چشم میدید . لوستری که از سقف آویزان شده بود ، با کریستال های شفاف و براقی ساخته شده بود و تا طبقه پایین امتداد داشت .
ظرافت و زیبایی اون و نوری که منعکس میکرد فضا خونه رو روشن تر میکرد . تم اصلی خونه قهوه ای سوخته بود اما همون یک رنگ ، دکوراسیون رو متفاوت تر کرده بود .  روی تمام وسایل از کوچک تا بزرگ ،   اثری از ذره ای گرد و خاک نبود و همه آنها برق میزدند.
با وجود سرمای هوایی که با وارد شدن تهیونگ و نامجون وارد خونه شد اما همچنان فضای گرم خونه پایدار بود .
تهیونگ بلافاصله بعد از اینکه در حیاط رو براشون باز کردند ، داشت تمام جز به جز اطرافش رو برانداز میکرد و از چشم هاش میشد برق که حاصل از انعکاس روشنایی اونجا بود رو دید.
خدمتکار اون ها رو دعوت کرد که روی مبل بشینند تا خانم جئون بیاد .
نامجون دسته گلی که خریده بود رو روی میز گذاشت . کت بلندی که تنش بود رو در آورد . توجهش به لوح های تقدیر که قاب شده روی دیوار بودند ، جلب شد .
با شنیدن صدای کفشی که از پله ها میومد ، تهیونگ لباسش رو صاف کرد و نامجون هم دست از نگاه کردن به تابلو ها برداشت و کنار تهیونگ ایستاد.
خانم جئون با قدم های آروم و جذبه ای که همیشه جزئی از لایف استایلش بود ، به اونها نزدیک شد .
برخلاف همیشه که کت و دامن رسمی به تن داشت ، امشب با پیراهن نسبتا بلندی همراه با کت کوتاهی که با آن پوشیده بود ، ظاهر شد .
رنگ زرشکی به تیپ و همچنین چهره اش جلوه ای تازه بخشیده بود .
لبخند کمرنگ اما گرمی زد .
-خیلی خوش اومدین .
نامجون به نشونه ی احترام خم شد و دسته گل رو به خانم جئون داد .
- ممنون از دعوتتون.
زن هم کمی سرش رو خم کرد و با اشاره ای خدمتکار رو احضار کرد و دسته گل رو به آن داد. سپس سرش رو چرخوند و با لحن آرومی گفت .
- راحت باشین میتونین لباس هاتون رو اون پشت به جالباسی آویزون کنین.
اما تهیونگ توی دلش غوغایی به پا بود . هیجان دیدن جونگ‌کوک و اومدن به خونشون رو داشت و میشه گفت براش از اون روزی که قرار شد بیان ، لحظه شماری میکرد با اینکه دلیل خاصی هم با وجود تلاش های زیاد ، پیدا نکرده بود .
جونگ کوک از طبقه بالا همینطور که داشت تلفنش رو چک میکرد پایین اومد . بعد از سلام و احوال پرسی روی مبل ، کنار مادرش نشست .
متوجه نبود تهیونگ شد و با لحن کنجکاوانه ای پرسید‌.
- راستی تهیونگ کجاست؟!
نامجون جرعه ای از فنجون چاییش که خدمتکار چندی پیش آورده بود ، نوشید .
- داره لباس هاش رو عوض میکنه الان میاد ‌.
- میرم سراغش
جونگ کوک زیر لب گفت و از جاش بلند شد.
از اون ور ، تهیونگ پالتوش رو به جالباسی آویزان کرد . روبروی آینه ای که کنارش بود ایستاد و دستی توی موهای فرفری حالت گرفتش کشید .
همینطور که مشغول مرتب کردن سر و وضعش بود ، تصویر جونگ کوک که پشت سرش بود رو توی آینه دید . به سمتش چرخید.
به محض روبرو شدن با پسر کوچیکتر ، زیبایی پسر روبرویش مثل تیری مستقیم به قلبش اصابت و اون رو تیکه تیکه کرد .
تو عمق چشم هاش غرق شده بود . جونگ کوک همون تیپ اسپرت همیشگیش رو داشت اما به نظر تهیونگ امشب خاص تر به نظر میرسید .
صورت رنگ پریده اش حالا رنگ عادی خودش رو پیدا کرده بود .
اون پسر نمیتونست اینقدر به دل تهیونگ بشینه که تهیونگ متوجه اتفاقات اطرافش نشه . هر لحظه ای که میگذشت انگار داشت ثابت میکرد واقعا تهیونگ داره طعم عاشقی رو میچشه .
جونگ کوک جلوتر رفت و براش دست تکون داد.
-هی تهیونگ سلام!
پسر بزرگتر که در دنیایی از خیالات غوطه پر بود ، با حس کردن دست جونگ‌کوک روی شونش به خودش اومد .
با تعجب به اطرافش نگاه کرد .
- .... سلام!
پسر کوچیکتر خنده کوتاهی بخاطر این کار تهیونگ کرد .
-بیا بریم بالا تو اتاقم
و تهیونگ هم از خدا خواسته پشت سر جونگ کوک از پله ها بالا رفت.
.
.
.
همین پا گذاشتن به اتاق کافی بود تا تهیونگ دوباره محو فضای اونجا بشه .
رنگ مشکی و خاکستری دیوار ها ...
بوم نقاشی و بوی رنگ غالب بر اتاق ...
گیتاری که گوشه اتاق جا خوش کرده بود و پیانویی که در طرفی دیگه قرار داشت..‌‌.
همه و همه دست به دست هم دادند تا تهیونگ بی اختیار روی تخت جونگ کوک که از نرمی ، پنبه هم به گرد پاش نمیرسید ، بشینه.
-اتاق خیلی قشنگی داری .
جونگ کوک که داشت دفتر و کتابایی که رو میزش بود رو داخل قفسه میذاشت ، روی صندلیش نشست و به طرف تهیونگ چرخید.
-تنها مکان امن منه تو این خونه.

HIS ONLY WISHDär berättelser lever. Upptäck nu