Part 20:

98 17 3
                                    

-تهیونگ تو هنوز خوب نشدی!
تهیونگ بدون توجه به دستش که خونریزی داشت ، با نهایت سرعت توی راهرو میدوید. انگار خون جلوی چشماش رو گرفته بود . هیچی جز مسیر جلوش رو نمیدید و صدای اطرافش رو هم نمیشنید.
وقتی میخواست وارد راهروی سمت راست بشه ، ناگهان با پرستاری که سینی دارو به دست داشت ، برخورد کرد و هر دو روی زمین افتادند.
سینی از دست پرستار روی زمین افتاد و شیشه ی دارو ها یکی یکی شکست. تهیونگ از جاش بلند شد. به پرستار کمک کرد تا بتونه بلند شه و وسایل رو از روی زمین جمع کنه.
به نشانه ی احترام و معذرت خواهی خم شد.
-معذرت میخوام خانم.
جیمین داشت بهش نزدیک میشد که تهیونگ دوباره به راهش ادامه داد.
برای رسیدن به طبقات بالا باید یا سوار آسانسور میشد یا باید از راه پله میرفت.
وقتی به سالن اصلی یا مرکزی رسید ، با هجوم جمعیتی که میخواستند سوار آسانسور بشند روبرو شد.
به ناچار راهش رو کج کرد و از پله های اضطراری بیمارستان به سمت طبقه بالا رفت.
جیمین دیر متوجه عوض کردن راه تهیونگ شد و بین جمعیت گیر کرد. با موج جمعیت که با باز شدن در آسانسور حمله ور شدن ، وارد آسانسور شد.
هر بار سعی کرد تا دکمه ی طبقه ی دوم رو بزنه ، به سمت عقب کشیده شد و دستش نرسید. نگاهش رو به مانیتور داد و دید که از طبقه ی مورد نظر دور شده و آسانسور داره به سمت طبقه ششم میره. زیر لب زمزمه کرد.
-لعنت بهش.
از اونور ، تهیونگ که تونسته بود اون حجم از مردم رو دور بزنه ، داشت از پله ها تند تند بالا میرفت که گاهی پاش رو روی لبه ی پله میذاشت و باعث میشد بخوره زمین.
بالاخره به طبقه ی دوم رسید . در بخش رو باز کرد و وارد شد. نگهبان بخش جلوش ایستاد. از بازوش گرفت و پسرک رو عقب کشید.
-کجا میری آقا پسر؟
تهیونگ که دیگه تحمل از دست دادن فرصت نداشت با لحن التماسی و حالت چهره ی نگران روبه مرد کرد و گفت.
-آقا خواهش میکنم بزارین برم دوستم اینجا بستریه میخوام ببینمش.
مرد با صدای کلفتش جواب داد.
-الان که وقت ملاقات نیست.
-میدونم آقا ولی خواهش میکنم اجازه بدین برم.
مرد با صورت در هم آمیخته ، تهیونگ رو به گوشه ای هدایت کرد .
-نه نمیشه پسرجون . برو پی کارت.
تو همون لحظه که تهیونگ تصمیم گرفت مرد رو به بهونه ای بپیچونه و وارد بخش بشه ، نامجون رو دید که داشت بهش نزدیک میشد.
نامجون دستش رو روی شونه تهیونگ گذاشت و چند ثانیه ای بهش خیره شد .
نگهبان با دیدن نامجون خم شد و با حالت شرمساری گفت.
-ببخشید آقای دکتر. بفرمایین داخل.
نامجون در جوابش لبخند کمرنگ و مصنوعی روی چهره اش نشوند و همراه تهیونگ وارد بخش شد.
تهیونگ از بغلش بیرون اومد و به طرف اتاق جونگ کوک دوید. تمام پنجره های اتاق ها رو نگاهی انداخت بلکه بتونه اتاق جونگ کوک رو پیدا کنه.
همینطوری که داشت رد میشد نگاه گذرایی به اتاق دست چپش انداخت. احساس کرد چهره ی جونگ کوک رو دیده. به سمت اتاق برگشت .
با دیدن جونگ‌کوک که روی تخت نشسته و به دیوار تکیه داده بود ، در اتاقش رو آروم باز کرد.
جونگ کوک با شنیدن صدای در فکر کرد که پرستار برای چکاپ اومده اما وقتی با تهیونگ روبرو شد ، حالت چهره اش دگرگون شد. ماسک اکسیژنی که روی صورتش بود رو در آورد و کمی تو جاش جلوتر اومد اما چون بهش سیم های دستگاه های مختلف متصل بود نمیتونست حرکت کنه.
تهیونگ با خوشحالی به سمتش رفت و اون رو تو بغلش گرفت. دستش رو روی سر و موهای جونگ کوک کشید و نوازش کرد.
جونگ کوک با دستاش دور کمر تهیونگ رو گرفته بود. حالا هم تهیونگ احساس آرامش میکرد هم جونگ کوک ضربان قلبش به صورت عادی خودش برگشته بود‌.
دیدن سلامتی جونگ کوک مثل آبی بود که روی آتیش دلش ریخته و به جنگ بی رحمانه ی تو دلش خاتمه داده بود.
پسر کوچیکتر سرش رو از میان دو دست پسر بزرگتر بیرون آورد و به اون  زل زد.
تهیونگ با انگشت اشاره اش روی نوک بینی جونگ کوک فشرد و بخاطر قیافه ی کودکانه ی پسر روبروش ، خنده ی ریزی کرد.
سپس جونگ کوک رو روی تخت نشوند و روبروش ایستاد. با لحن ملایمی لب زد.
-حالا که من اینجام دوست داری چیکار کنیم؟
جونگ کوک با ذوق پاهاش رو که از لبه ی تخت آویزون بود ، تکون داد و گفت.
-شیر موز بخوریم . تو یخچال دوتا هست.
تهیونگ به سمت یخچال قدم برداشت. خم شد و در یخچال رو باز کرد.
وقتی دستش رو دراز کرد تا بطری های شیر رو برداره ، آستین لباسش بالا رفت و زخم دستش که خون روش لخته زده بود رو دید .
برای اینکه جونگ کوک چیزی نفهمه ، آستینش رو پایین کشید و زخم رو زیرش پنهون کرد.
حالت چهره اش رو حفظ کرد و با لبخند گرمی که روی صورتش جا پیدا کرده بود ، به سمت جونگ کوک برگشت.

HIS ONLY WISHWhere stories live. Discover now