Part 10:

123 29 5
                                    

شب سردی همراه با زوزه های خشن باد آغاز شده بود. گویا زمستان تصمیم داشت سردی خودش رو به رخ بکشه.
درختان خشک و بی روح بودند و سئول در انتظار اولین برف زمستانی نشسته بود.
هاله ای از پشت ماه ، خودش رو نشون و مهتابش رو گسترش میداد.
خیابون ها وضعیت آرومی و تقریبا ساکتی داشتند اما گیم نت های شبانه پر بود از نوجوان هایی که برای فرار از درس و امتحان به اونجا پناه آورده بودند و ساعاتی رو به دور از شلوغی های دنیای بیرون به سر میبردند.
جیمین و تهیونگ هم امشب رو در اونجا میگذراندند. بعد از هفته ای سخت و پر مشغله ، وقتش بود که تنی از عزا در بیارن.
گیم نت عمو یانگ، همون پاتوق همیشگی میتونست گزینه خوبی باشه.
اونجا یه گیم نت پیشرفته نبود . اتفاقا در عین سادگی و قدیمی بودن ساختمونش ، فضای پر شوری داشت.
جیمین دستش رو شونه تهیونگ گذاشته بود . همینطور که داشتند به وقایع چند دقیقه پیش میخندیدند از پله ها پایین اومدند.
جیمین دستی تو موهاش کشید و کتش چرمی که تنش بود رو در آورد.
جلوتر رفت و در رو باز کرد.
با باز کردن در ، نسیم سردی وارد سالن شد.
تهیونگ هم همینطور که داشت از آبمیوه استار باکسش میخورد پشت سر جیمین پایین اومد.
مسئول اونجا با دیدن جیمین ،  با خوشحالی از پشت میزش بیرون اومد و به سمت جیمین رفت .
چشماش از دیدن جیمین برق میزد چرا که پاتوق جیمین اونجا بود و آنقدر به گیم نت رفت و آمد داشت که یه جورایی پسرِ عمو یانگ- مسئول گیم نت- به حساب میومد. چون کمی عمو یانگ چاق بود و سیبیل رو فرمی داشت جیمین لقب عمو رو بهش نسبت داده بود.
عمو یانگ عادت داشت قاب عکس عزیزانش رو روی دیوار بزنه و همین کار هم کرده بود . به تازگی بخاطر فوت شدن مادربزرگش ، عکسش روی دیوار جاگیر شده بود.
-هی جیمین از این طرفا ! خیلی وقته اینجا نیومدی.
جیمین نزدیکتر شد و عمو یانگ رو بغل کرد.
جیمین با فکر به اینکه این هفته چطوری مثل برق و باد و با هر سختی که بود گذشت ، تک خنده ای کرد و گفت .
-ههه خب میدونین عمو دیگه فصل تست و امتحانا نزدیکه
همینطور که داشتند از بغل هم جدا میشدند . مرد گفت.
- بیخیال امتحانا . تو هنوز جوونی زندگیتو بکن.
جیمین در جوابش لبخند مصنوعی و تمسخر آمیزی زد و سرش رو پایین انداخت.
تهیونگ همینطور که داشت شال گردنشو از دور گردنش در میاورد ، جلوتر رفت .
- سلام......
عمو یانگ با دیدن تهیونگ که از پشت جیمین ظاهر شد ، جلو حرف زدن تهیونگ رو گرفت.
- وایسا وایسا .... عاممم ... اسمت ....
مکث کرد و کمی پشت سرش رو خاروند.
- آها آها ... اسمت تهیونگ بود
تهیونگ لبخند گرمی زد.
- مثل همیشه سر زنده این!
جیمین با چشم های سبز رنگش ، دور تا دور سالن گیم نت رو برانداز کرد .
صورتش حالت تعجبی به خود گرفت.
- عمو بازیای جدید آوردین ؟! حس میکنم اینجا تغییر کرده
مرد به میزش تکیه داد و دست به کمر ایستاد.
- میدونی از کیه نیومدی اینجا؟! معلومه که بازیای جدید اوردم . امشب حتما امتحانشون کنین. مانیتور ۳و ۴ خالین.
جیمین تماس چشمی با تهیونگ برقرار کرد.
-بریم ته؟!امشب باید از همه ی بازیا استفاده کنیم
تهیونگ حالت جدی به خودش گرفت.
-بزن بریم..
.
.
.
جیمین و تهیونگ مشغول آماده شدن برای بازی بودند. تهیونگ موهاش رو مرتب کرد و جاش رو روی صندلی عوض کرد.
جیمین محو شلوغی و تغییرات گیم نت شده بود و مدام دور و بر رو نگاه میکرد.
-خب ببینین اینا بازیای جدیدمون هستن با سیزن های جدید(کالاف دیوتی و آپدیت شده ی God of war و در آخر هم فیفا
جیمین از پشت مانیتورش به تهیونگ نگاهی انداخت. تهیونگ هم از پشت مانیتور ، اشاره ای کرد.
با دقت به صفحه مانیتور خیره شد و پس از چند لحظه مکث ، گفت.
-فکر کنم همون کالاف دیوتی خوب باشه
عمو یانگ وسایل لازم رو روی میز گذاشت.
رو پاشنه پاش چرخید و گفت.
-نوشیدنی چی میخورین پسرا؟!
تهیونگ داشت هدفونش رو روی گوشش میذاشت و اون رو تنظیم میکرد.
-من قهوه میخورم عمو
-برای منم همین رو بیارین عمو . ممنون
مرد سرش رو تکون داد و از اونها دور شد.
-فایتینگ پسرا!
جیمین که به نظر میومد مصمم برای شروع بازی هست ، با میکروفون با تهیونگ ارتباط برقرار کرد.
- زامبی بازی کنیم؟!
-عالیه بزن بریم.
دستگیره ها رو روشن کردند و باز شروع شد.
پسر بزرگتر با دقت داشت انتخاب میکرد.
-خب لول ۴ که سخته بریم‌ 
-باشه زمین سخت رو بردار
-اوکی خب یه شادگان بر میدارم و مانکی و نارنجک
-اسنایپ بردارم؟
جیمین با حالت حق به جانبی گفت‌.
-معلومه که نه ابله. به چه درد میخوره؟
تهیونگ خنده ریزی کرد .
- اوکی فرمانده.
شمارش معکوس برای شروع .
-ببین اولشه زامبیا یواش حرکت میکنن بعدش تندتر میان حواست باشه.
-حله
بازی
در همون دقایق اول ، داشت به نقطه اوج خودش میرسید و دوتا پسر تمام تمرکز و حواسشون رو به بازی داده بودند.
به نظر میومد جیمین برای همچین لحظه ای آمادگی لازم رو داشت و میخواست که برنده این میدان جنگ ، اون دوتا باشن.

HIS ONLY WISHWhere stories live. Discover now