Part 8:

130 32 7
                                    

از دور ماشین مدل بالای مشکی براق رو دید که کنار خیابان پارک کرد ‌.چشم هاش رو تیز کرد . خودش بود .
جونگ کوک از ماشین پیاده شد . همینطور که در ماشین رو گرفته بود ، با کسی توی ماشین حرف میزد.
در ماشین رو بست و سپس ماشین با سرعت زیادی از مدرسه دور فاصله گرفت . جونگ کوک همینطور که کیفش رو با تمام توان حمل میکرد از درب ورودی مدرسه عبور کرد.
تهیونگ سرعت قدم هاش بیشتر و  با صدای بلندی صداش کرد.
- جووونگ کوووک
و دست برایش تکون داد.‌
پسر کوچکتر با شنیدن صدا به طرفش برگشت ‌. با دیدن تهیونگ لبخندی زد.
-سلام!
تهیونگ نفس نفس میزد و چون با دهنش نفس کشیده بود هوای سرد اول صبح وارد گلوش شده بود و اون رو میسوزوند.
- هی... سلام... خوب شدی؟!
- اوهوم
پسر کوچیکتر امروز زیبا تر از قبل به نظر میرسید . موهای مشکی لختش رو به حالت خاصی سشوار کشیده بود . بوی عطرش هم توجه تهیونگ رو بر انگیخته کرده بود.
تهیونگ چند ثانیه ای همینطور که نفس هاش به شمارش افتاده بود به جونگ کوک خیره بود.
- خوبی؟!
- عام.... اره اره خوبم .
نگاه به اطرافش انداخت .
- پیاده میای مدرسه؟
- اره ... خونمون نزدیکه
- چه خوب!
پسر کوچیکتر لبخند گرمی زد و با دستش روی شونه تهیونگ زد.
- پس بریم تا دیر نشده
چرا حس میکرد قلبش یه طور دیگه ای میتپه؟! حس میکرد گرد شادی یا خجالت تو قلبش شکفته شده. دقیق نمیدونست چه حسیه که داره ولی هر چی که بود ، انرژیش رو دوبرابر کرد.



همینطور که داشت کتاب های توی دستش رو یکی یکی توی قفسه میذاشت ، تهیونگ هم پشت سرش میرفت.
کتابخونه پر بود از کتابهایی که بر اساس ژانر و موضوعاتشون توی قفسه های مخصوص قرار داشتند. توی فضای کتابخونه بویی جز ترکیب بوی کاغذ کاهی و چوب چیز دیگه ای رو نمیشد حس کرد. اگر که خیلی شلوغ نمیشد ، فضای اروم و گرمی داشت .
جیمین کتاب ها رو از بغلش تو جای مخصوصشون میذاشت و گاها از تهیونگ هم کمک میگرفت.تهیونگ در همین حال ، ماجرای جونگ کوک رو هم داشت تعریف میکرد.
چیدن کتاب ها به پایان رسید. جیمین همینطور که ساعد دست هاش رو بخاطر سنگینی کتاب ها ماساژ میداد ، روی صندلی نشست.
سرش پایین بود و لیستی رو چک میکرد و با خودکار جلوی هر اسم کتابی رو تیک میزد.
-راستی چطوری اجازه دادن باهاشون سوار آمبولانس بشی؟
تهیونگ پیش‌بینی این سوال رو نکرده بود پس با شنیدنش شوکه شد. تردید داشت که راستش رو بگه یا نه. با لحن ارومی زیرلبش گفت.
- خب .... گفتم... دوست پسرشم
جیمین یکدفعه سرش رو بالا آورد .  چشماش به شکل علامت تعجب در اومده بودند.
با صدای بلند گفت.
-چیی؟!گفتی دوست پسرشی؟!!
تهیونگ با اشاره دستش نشان سکوت رو داد.
_سیسسسس .... نمیخوام کسی بفهمه ، مجبور شدم .
جیمین سرش رو جلوتر اورد و روی میز کمی خم شد.
-الان اگه بفهمه چی گفتی چیکار میخوای بکنی؟ تو حتی شاید دوست صمیمیشم نباشی. یا حتی بدتر کل مدرسه. خودت میدونی که چقد شایعه درست میکنن
تهیونگ یک لحظه به عمق قضیه فکر کرد . سرش رو بین دوتا دست هاش گرفتار کرد.
- نمیدونم واقعا . اصلا اون موقع بی اختیار یه چیزی گفتم برای همین میگم که نباید هیچکس بفهمه. تو هم قول بده به کسی نمیگی
جیمین به حالت اصلیش برگشت.
لب هاش تو هم جمع کرد و سر تکون داد.
- حالا معلوم نشد چرا حالش بد شد؟ چون به نظر میومد بخاطر بیماری چیزی باشه. حالش خیلی بد بود.
حرف جونگ کوک رو تو ذهنش تداعی شد ؛ بهش قول داده بود که به کسی نمیگه .  توی هزار توی مغزش دنبال دلیل دیگه ای گشت.
- نه هنوز معلوم نشده گفتن احتمالا فشارش افتاده نمیدونم دقیق . چیزی به من نگفت
جیمین شونه ای بالا انداخت .
بقیه مطالبش رو رو برگه نوشت . کاغذ رو تا زد و داخل کاور گذاشت.
- خب حالا بیا بریم هم این لیست رو بدیم آقای مدیر هم یه چیزی بخوریم تا زنگ نخورده
.
.
.
معلم با ماژیک رو میز زد و صدای همهمه و غوغای کلاس به یکباره قطع شد.
توجه همه دانش آموزان به معلم بود . روی تابلو چیزی نوشت. به سمت بچه ها چرخید .
- خب بچه ها ، درس جدیدمون رو میخوام اول با یه تحقیق شروع کنم. قراره که گروه بندی تون بکنم و درباره موضوعی که میگم تحقیق کنین و برای هفته بعد ارائه بدین.
نگاهی به لیستی که تو دستش بود ، کرد و اسامی همه رو از نظر گذروند.
رندوم بچه ها رو انتخاب کرد و موضوعی رو بهشون اختصاص داد.
عینکش رو روی صورتش جابه جا کرد و دوباره به لیست نگاه کرد.
- خب دو نفر تو لیست موندن که میتونن درباره ۴ تا عناصری که به رسمیت شناخته نشدند تحقیق کنین یعنی جونگ کوک و تهیونگ . همتون تحقیق هاتون رو میارین و با پاور ارائه میدین.
جونگ کوک برگشت و نگاهی به تهیونگ انداخت . هر دوشون بهم خیره شدند و بعد با صدای معلم به خودشون اومدند‌‌.

HIS ONLY WISHWhere stories live. Discover now