part 9

136 28 7
                                    

از جايش بلند شد ، پله ها را بالا رفت. سمت اتاقش رفت كه در باز شد و جيمين كه حالا لباس خانگي پوشيده بود از اتاق خارج شد.بي توجه به هوسوك از پله ها پايين مي رفت و با صداي بلند گفت:
-وانُ واست پر كردم برو بكپ توش
هوسوك خميازه اي كشيد و سرش را خاراند و گفت:
-از كجا معلوم ميخواستم دوش بگيرم.
-عادتته، تا روزي ٦٥٩٧٦٦ دفعه نري دوش بگيري و نساييمون كه ول نميكني‌.
-اوكي جيوو اومد درو وا كن.
-منتظر بودم تو بگي و گرنه ميشستم به در خيره ميشدم تا دريچه آه بكشه.
- باز افتادي رو دور مزخرف گفتن جيمين؟.
-از تو يادگرفتم حتما، گمشو برو ديگه آب يخ كرد.
-باشه.
وارد اتاق شد ،به حمام رفت و توي وان نشست. برخورد آب گرم با پوستش حس خوبي مي داد. اردك زرد پلاستيكي اش هم روي آب شناور بود. حتما جيمين براي مسخره كردنش گذاشته بود،مي دانست با اين چيزها ذوق مي كند ،با ديدنش خنديد.
چشم هايش را بست و نفس عميقي كشيد.دعا كرد كه به خواب فرو نرود،اين عادتش هميشه روي مخش بود،جايي كه احساس خوب و آرامي داشت،خوابش مي گرفت!
هر چند مي دانست اين دفعه هم نمي تواند مقاومت كند،فضاي گرم آنجا زيادي برايش آرامش بخش بود.پس چشم هايش ناخواسته گرم شد و به خواب رفت
در طبقه ي پايين جيمين در را باز كرد و جيوو با پلاستيك هاي دستش برگشته بود
جيمين كمكش كرد و گفت:
-همه چي بود واسه چي خريد كردي نونا؟
جيوو با ذوق گفت:
-اينا هله هوله است ديگه جيميني پابو،امشب ميخوام فيلم ترسناك بزارم همتون بگرخيد،پشم و پر نداشتتون فر بخوره بعد بريزه!
پلاستيك ها را روي كابينت گذاشت و دست به سينه رو به جيمين پرسيد:
-رابطتون جديه؟
-خب معلومه كه هست
-جيمين،تو نبايد اونو از خانوادت دور كني، كارت درست نيست.اگه جديه بزار اونم حس كنه كه ميخواي با خانوادت صميمي تر شين. خودت كه هيچ كلا،ما هم كه ميخوايم تلاش كنيم جلومونو ميگيري؟ چرا دقيقا؟ مگه نميگي جديه؟ مگه قرار نيست اونم عضوي از خانوادمون بشه؟ چرا هنوز به مامان بابا معرفيش نكردي؟
جيمين كلافه دستش را در موهايش فرو برد و آرام گفت:
-من نميدونستم..يعني…اين چيزارو بلد نيستم متاسفم
-اگه متاسفي برو اين هله هوله هارو ضدعفوني كن!
-نونا…
-هوم؟
-من نميتونم فعلا به عمو و زن عمو چيزي بگم..
جيوو به جاي جبهه گيري سرش را به علامت تاييد تكان داد و گفت:
-منم ميترسم كه بگي… ولي بيا خوشبين باشيم.اونا ممكنه واكنش بدي نشون ندن
-و اگه بدن؟
-اگه بدن هم مهم نيست،منو هوسوك كنارتونيم
جيمين لبخند زد
-ممنونم،شماها هميشه بودين
زنگ آيفون زده شد، جيمين سمت آيفون رفت و با ديدن تصوير يونگي لبخندي زد و دكمه را فشرد.
در را باز كرد و وارد حياط شد.يونگي را ديد كه با پلاستيك دستش سمت او مي آمد.سمتش دويد و در آغوشش گرفت.
يونگي با همان لبخند لثه اي اش فشار آغوشش را محكم تر كرد و گفت:
-چطور دلت اومد يه روز كاملو ازم دور باشي جيمين شي هان؟
جيمين خنديد و نوك بيني يونگي وا كه بخاطر سرما قرمز شده بود را بوسيد و گفت:
-همونطور كه تو دلت مياد منو نبري بوسان.
يونگي موهاي چتري جيمين را كنار كنار زد و بوسه ي كوتاهي به لب هايش زد و با خنده گفت:
-يخ زدم بريم تو چاگيا
- اوه راست ميگي ،ببخشيد
دستش را گرفت و به سمت داخل هدايتش كرد،جيوو سريع سمتشان آمد
-اوه پس بالاخره اومدي مين يونگي!
با لبخند و اما لحن جدي اي انگشت اشاره اش را تهديد وار جلوي يونگي گرفت و گفت:
-دفه قبل چي بت گفته بودم؟!
يونگي خنديد و دستش را به علامت تسليم بالا آورد.
-اومدنم با خودمه رفتنم نه!
جيمين چشم هايش را در حدقه چرخاند و گفت:
-رفتنش با منه!
جيوو چشم غره اي به جيوو رفت و گفت:
-رفتن توام با منه چي فكر كردي؟
و بعد گفت:
-راحت باشين من يسر ميرم اتاقم گوشيمو بزنم شارژ
و رفت…
يونگي پرسيد:
-هوسوك شي كجاست؟
جيمين در حالي كه سمت پلاستيك خريد هاي جيوو به قصد ضدعفوني كردنشان مي رفت گفت:
-طبق معمول حموم
يونگي سمت جيمين رفت و مانعش شد
-دستت هنوز پانسمانه،ممكنه الكل رد شه،برو من انجامش ميدم
-ولي…
-ولي نداره برو بشين ديگه
-باشه پس
جيمين روي مبل نشست و به يونگي نگاه كرد،يا به عبارتي محوش شده بود
يونگي خنديد و گفت:
-تا كي ميخواي نگام كني بيب؟
-تا ابد
يونگي سمتش آمد،كمي رويش خم شد و كنارش نشست
با دستش چانه جيمين را گرفت وگفت:
-ولي من نميخوام اينطوري بهم خيره شي!

𝐌𝐨𝐨𝐧 & 𝐒𝐮𝐧 |𝐒𝐨𝐩𝐞, 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐌𝐢𝐧Where stories live. Discover now